عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

اسفند با شکوه...

اسفند باشکوه چه بی‌سر و صدا آمد و چه بی‌ادعا دارد می‌رود. از بس که در حال دویدن بودن و مهیا شدن برای عید و سال نو، چنان که باید به پیشبازش نرفتیم. 

اسفند باشکوه، با درختان پا به ماه، با بادهای قابله، با کودکان شکوفه، با گل‌های پامچال...

غبطه‌انگیزند درختان اسفند، محسوس است نفس کشیدن‌شان، محسوس است جریان آهنگین زندگی در تنه و ساقه‌ها... بازدم تازه‌ی درختان پخش می‌شود روی چهره و نگاهت... 

باد بهار که می‌وزد، دلت می‌خواهد درخت باشی و مثل درخت، زندگی از نهان‌جای درونت بجوشد و به بیرون سرریز شود... درخت باشی و باد، بیدارت کند... درخت باشی و دستادست نسیم، در خلسه‌ی رقصی سبز، از خود رها شوی... 

کودکان درخت آلوچه که ذوق‌زده چشم می‌مالند و به آفتاب سلام می‌دهند، دلت را می‌بَرند با خودشان... هوای مرموز سپیدرنگی در تو وزیدن می‌گیرد، شبیه خواب‌های سپید کودکان شکوفه...

اسفند باشکوه و گل‌های پامچال. همان‌هایی که وقتی کودک بودیم به دامن جنگل می‌رفتیم، و همراه با وطن‌شان، با ریشه‌ و خاک، به باغ حیاط، می‌آوردیم. پامچال‌های اغلب سفید و گاهی بنفش و سرخ و صورتی... با آن عطر نادر و نجیب و حضور لبخندزده اما کوتاه...

حیاط خانه‌‌ی ما، امسال هم میزبان پامچال‌های بهار است. 

حیاط خانه‌ی ما، مدیون گل‌های پامچال است...


اسفند و بادهای زایا و زندگی‌آموز... بادهایی که هوش خفته‌ی تو را صلا می‌زنند... با خود زمزمه می‌کنی: «صدای همهمه می‌آید. و من، مخاطب تنهای بادهای جهانم.» اسفند و مناسب‌ترین موسم زمزمه‌ی این شعر:


«صدای باد می‌آید، عبور باید کرد

و من مسافرم، ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل برگ‌ها ببرید

مرابه کودکی شور آب‌ها برسانید

و کفش‌های مرا تا تکامل تن انگور

پر از تحرک زیبایی خضوع کنید.

دقیقه‌های مرا تا کبوتران مکرر

درآسمان سپید غریزه اوج دهید

و اتفاق وجود مرا کنار درخت

بدل کنید به یک ارتباط گمشده‌ی پاک

و در تنفس تنهایی

دریچه‌های شعور مرا به هم بزنید

روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز

مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید

حضورهیچ ملایم را

به من نشان بدهید»