آنچه عمدتاً در پیاش هستیم، اثرگذاشتن و اعمال تصرف است. «انجام دادن» و تغییری در پیرامون خود رقم زدن. با گفتار و رفتارمان، مدام با جهان دست به گریبانیم. میخواهیم دنیای بیرون را چنان ورز دهیم که به شمایل دلخواه ما درآید. ما ورز میدهیم، دست و پنچه نرم میکنیم، پس هستیم.
اما نگاهی شاعرانه/ عارفانه هست که میگوید: بگذار جهان در تو جاری شود. فرصت بده که تو از جهان لبالب شوی. اینگونه پهناور میشوی، میپیوندی. یگانه میشوی. رابیندرانات تاگور میگفت:
«دلم آرام گیر و
غبار بر میانگیز
جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد.»
فاصله میگیری تا پیوسته روی دیوار جهان خط خطی کنی. این فاصله، تو را از یگانگی و سکون ناشی از آن، محروم میکند.
با اطرافت یگانه شو. با جهان بیامیز و امان بده که آنچه میبینی در تو بلغزد و آنچه میشنوی، تو را بنوشد. در آنچه میبینی و میشنوی، غرق شو. چنان که به رنگ صداها دربیایی و رنگینکمان نه در آن بیرون، که از درون تو طلوع کند.
ما اغلب در کمندِ «فعل» گرفتاریم و غافل از گوهر «انفعال». زنده بودن را در دست و پا زدن و تکاپو معنا میکنیم و این دست و پا زدنها، برکهی روحمان را گِلآلودتر میکنند.
وقتی به چیزی نگاه میکنی و یا گوش میسپاری، از فاصلهها عبور کن. چنان از آنچه مینگری لبالب شو که فاصله محو شود. دیوارها بریزند و تو با آنچه مینگری، یکتا شوی.
تماشا کن، آنسان که موضوع تماشا به درون تو جاری شود و در تو منتشر.
گوش فرا دار، آنسان که آنچه میشنوی در تو بلغزد و سریان یابد.
تنها اینگونه است که میشود بر وحشت جداماندگی غلبه کرد.
پُر شو. از هر آنچه میبینی.
«میروم بالا تا اوج، من پُر از بال و پَرم.
راه میبینم در ظلمت، من پُر از فانوسم.
من پُر از نورم و شن
و پُر از دار و درخت
پُرم از راه، از پل، از رود، از موج
پُرم از سایهی برگی در آب»(سهراب سپهری)
پیوست:
«هنر راه رفتن هنر نظاره کردن است. ابتدا، آنچه را از آن میگذریم نگاه میکنیم، سپس همان میشویم.»(شش اثر، کریستین بوبن، ترجمهی مهتاب بلوکی)
«نمیتوانم نظارهگر خاموش زیبایی باشم. اگر مرا پذیرا شود، به کام آن میروم و با آن یگانه میشوم.»(نور جهان، کریستین بوبن، ترجمهی پیروز سیار)
لیدی داتاس، شاعر و نویسندهی معاصر فرانسوی، در باب کریستین بوبن گفته است: «برای درک او، کافی است کسی را در نظر آوریم که به هر آنچه میبیند بَدَل میشود. »(از مقدمهی نور جهان، ترجمهی پیروز سیار)
«من ترجیح میدهم وارد دنیا نشوم. در آستانهی دنیا باقی بمانم و نگاه کنم. بینهایت نگاه کنم. عاشقانه نگاه کنم. فقط نگاه کنم.»(ابله محله، کریستین بوبن، ترجمه مهوشی قویمی)
«من عاشق چهرهها هستم. تماشای چهرهها، برایم مهمترین است. برای تماشا کردن باید در کناره بنشینی. وقتی در بطن رویدادی هستی دیگر نمیتوانی آن را ببینی. در این زندگی فقط میتوان در کناره نشست. هرگز نمیتوان کاملاً در این زندگی بود....
کار من، این بود که تو را نگاه کنم و دوست بدارم. کاری واقعی، تمام وقت. شانزده سالِ تمام، پرمشغلهترین مردم بودم: نشسته در سایه، تو را نگاه میکردم رقصکنان روی جادهها...» (فراتر از بودن، کریستین بوبن، ترجمه مهوش قویمی و سمیرا صادقیان)