جاناتان سوییفت گفته است: «ما انسانها فقط آنقدر دین داریم که باعث انزجار و بیزاریمان از یکدیگر شود نه آنقدر که سبب شود یکدیگر را دوست بداریم.»(یکپنجره، ترجمهی سیمین صالح)
استاد مصطفی ملکیان در سخنرانی «آشتیپذیری/ناپذیری عقلانیت و معنویت/ 30 بهمن 95» اشارهی مهمی کردند به خاصیت تفرقهافکنی، دیوارکشی و مرزگذاری سیاست و نهاد دین.
تجربهی تاریخی گواه این مدعاست که ارباب حریص قدرت و سوداگران ناسرهی دین، غالباً و قاعدتاً از دیوارکشی و مرزبندی، سود میبرند. از ایجاد شکاف و افکندن فاصله، بازار و کسبشان رونق میگیرد.
دلشدگان قدرت، از فاصلهها استقبال میکنند.
عرفان و هنر اما، کارشان پیوند زدن است. وصل کردن و متحد ساختن.
به نظر میرسد هر چه تلقی دیندارانهی ما بیشتر فقاهتی و بیشتر عقیدتی(کلامی) باشد، خاصیت مرزگذاری و فاصلهافکنی غلیظتری پیدا میکند. نگاه عارفانه به مضامین و تعالیم دینی(که به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی چیزی جز نگاه جمالشناسانه نیست)، از این آفت، برکنار است. بنابراین، میشود به سخن استاد ملکیان قیدی توضیحی زد و آن اینکه غلبهی نگاه فقهی- کلامی به دین، دستمایهی مرزگذاری و فاصلهافکنی است و نه هر نوع تلقّی دیندارانه. عارفان ما که در سنت دینی تنفس میکردند، آشتی را جان دین و گوهر عرفان میدیدند.
ابوالحسن خرقانی گفته است: «با خلق خدا صلح کردم که هرگز جنگ نکردم.»(تذکرةالاولیا)
کسی از شیخ ابوسعید ابوالخیر میپرسد: «ای شیخ! مرا میباید که بدانم که تو چه مردی و چه چیزی؟» ابوسعید ابوالخیر پاسخ میدهد: «ای درویش! ما را بر کیسه بند نیست و با خلق خدای جنگ نیست.»(اسرارالتوحید، محمدبن منور)
«[از خواجه عبدالله انصاری] سؤال کردند از تصوف، فرمود: ظاهر بیرنگ و باطنِ بیجنگ.»(از هرگز و همیشهی انسان، به کوشش شفیعی کدکنی)
اهالی هنر و عرفان، ما را متوجه بُعد بیرنگ و مشترک وجودمان میکنند. متوجه «هیچستان»ی که از غلغلهی رنگ و کثرت، آسوده است. آنجا که درها وا میشوند، مرغان زمان و مکان، خاموش میمانند، حجاب نقشها یکسو میشود و خلوص هرچیز، پیداتر میشود. آنجا که گرگ و میش، همپا میشوند:
«آنی بود، درها وا شده بود.
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود.
مرغان مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش، خاموشی گویا شده بود.
آن پهنه چه بود:
با میشی گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ، پرده مگر تا شده بود.
من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود.»(سهراب سپهری)
از نزدیک که نگاه میکنیم، تفاوتها چشمگیرند و مرزها پراهمیت. هر چه بیشتر که فاصله بگیریم و دورنگرتر باشیم، مرزها ناچیزتر و تفاوتها کماهمیتتر میشوند.
عرفان و هنر، ما را دورنگرتر میکند.
اصغر فرهادی یک فضانورد و یک دانشمند ناسا را به نمایندگی از خود به مراسم اسکار فرستاد. فیروز نادری درباره دلیل این انتخاب گفت: «انوشه انصاری فضانورد است و به ایستگاه فضایی بیناللملی سفر کرده است و من برای ناسا کار میکنم و مدیریت برنامه مریخ ناسا و منظومه شمسی را برعهده داشتهام. به نظرم دلیلش این است که اگر از جو زمین خارج شوید به زمین نگاه کنید، اثری از مرزها نمیبینید و آنچه پیش روی شماست یک زمین زیبا است. فرهادی ما دو تن را برگزید تا این پیام را منتقل کند.»
«روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند...
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت»(سهراب سپهری)
آنان که ریشههایشان در هنر و عرفان تنیده است میگویند: «کاش دیواری میان ما نبود».
دست در دست هم مینهند تا نگذارند عقیدهپرستان، شکلزدگان و قالبپیشهگان دینی، و کاسبان سیاست و قدرت، دیوارها را بلندتر کنند و مرزها را پررنگتر. آنان که دین را عارفانه میفهمند و زندگی و هستی را از دریچهی هنر به تماشا مینشینند، همنوا با شاعر افغان، «نجیب بارور»، صلایمان میزنند:
«هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید»