عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

‌‌ازین تنگنا می‌رهانی مرا

معلوم نیست کجا می‌بری ما را. به تماشاگهی تازه، یا ورطه‌ا‌ی فراموش و خاموش. معلوم نیست چه می‌کنی با ما، پرواز می‌دهی یا پرپر می‌کنی؟ در شعله‌ی لرزان ما که می‌دمی، افروخته‌تر می‌شویم یا به کلّی خاموش؟ به کجا می‌کشانی ما را؟ به سردابه‌های بی‌نام و ‌نشانِ نمور یا حجره‌‌های گرم خورشید؟ پرسش همیشه گرم زندگی، ای مرگ...


هر چه هست، گویا ما را از اینهمه زندان که گرفتار آنیم، می‌رهانی. زندان تن، زبان، تاریخ، جامعه. از معماهای سیاه و گره‌های کوری که درون‌ ما را انباشته است و از اینهمه دیوار که بین ما فاصله انداخته‌اند. بین ما و آن چشمه‌های روشن و آبی‌های معصوم. میان ما و هر آنچه از جنس خنده‌های کودکی‌ و شادمانی‌های بی‌سبب است. هر چه هست، ما را از انبوه پرده‌های فروهشته، رهایی می‌دهی. پا‌های آبله و چشم‌های پینه‌بسته و دل‌های وصله‌دارمان را استراحتی جاوید می‌دهی. تویی که غارت‌گری‌های زمان را متوقف می‌کنی، عقربه‌های بی‌وقفه‌ی عمر را خواب می‌کنی و تشویش ثانیه‌های کلافه را چاره می‌کنی. فاتحانه به زمان می‌خندی. به دویدن‌ها و‌ نرسیدن‌های ما. 

تو به آزادی وفادارتری. بیشتر از زندگی.

خواهر ترانه‌های باد، ای مرگ...


«ندانم کجا می‌کشانی مرا؟

 سوی آسمان،

‌‌یا به خاموش خاک

‌‌و یا جانب نیروانا و نور

‌‌کجا می‌کشانی نهانی مرا؟


‌‌تو‌ ای جادویِ ظلمتِ جاودان

‌‌تو‌ ای رازِ پنهان ز هر جست و جو

‌‌که آورد آدم تو را از بهشت

‌‌( چو میراثی از بهر فرزندگان)

‌‌کجا می‌بری از نهان‌جای خاک

‌‌در آن هجرت جاودانی مرا؟


‌‌نیَم در هراس از تو، ‌ای ناگزیر!

‌‌ندانم کجا می‌کشانی مرا؟

‌‌ندانم کجا

‌‌لیک دانم،

‌‌یقین

‌‌کزین تنگنا می‌رهانی مرا.


‌‌ز سنگینیِ کوله بارِ وجود

‌‌سبک داری‌‌ام دوش و

‌‌آسوده سار

‌‌بری سویِ بی‌سویِ خویشم نهان

‌‌چه بزمی ست آن میهمانی مرا؟


‌‌نقابیت بر روی و همراه من

‌‌همی آیی و با تو تنها نیَم

‌‌ولی کاش می‌شد بدانم کجا

‌‌نقابت ز رخساره یک سو شود

‌‌در آن لحظه‌‌‌ی ناگهانی مرا؟»

(شعر از: شفیعی کدکنی)