(1)
کشتی که غرق میشود، به جزیره پناه میبرد. غریب و تنهاست. امیدش را به هر نجاتی از بیرون از دست داده است. میداند که هرگز کسی به این جزیرهی متروک سر نخواهد زد و تنهایی تقدیر اوست. صبحها نگاهی به آسمان میاندازد و روشنای آفتاب دلش را گرم میکند سپس به امور روزانه و تهیه غذا و امکانات ساده و ضروری میپردازد. صدایی نخواهد بود و او بیهوده دلش را خوش نخواهد کرد. بهتر است امیدش را از هر آنچه بیرون از این جزیره است قطع کند و تمام سعی خود را معطوف بهتر زیستن در این محدوده کند. نباید گرفتار خوشخیالی و آرزواندیشی شود. صدایی در کار نیست. جز تنهایی هولناک دریا و ضجههای موج، صدایی در کار نیست. صدفها هم از فرط بیخبری، ساکتند. البته با درختها و لاکپشتها حرف میزند و با دیگر ساکنان جزیره، رفتاری توأم با مهر و مدارا دارد.
ماه، سیزیف آسمان است.
(2)
کشتی که غرق میشود، به کمک چوبپارهها خودش را به جزیرهی نزدیک میرساند. جز خودش هیچ کس اینجا نیست. در کنار امور روزانه و یافتن غذا و ساختن سرپناه و کشف جزیره، گوشهی دل و چشمی هم به دریا دارد. نمیداند که آیا کسی روزی به آنجا میآید و او را از این غربت و وانهادگی میرهاند یا نه. اما هر چه هست، حتی در دلمشغولیهای روزمره، گوشش جستجوگر صداهاست. مبادا کشتی ای از آن حوالی بگذرد و او بیخبر بماند.
شبها نزدیک دریا میرود و تا چشم کار میکند، به افقها نگاه میکند. امید دارد. گاهی برای تسلای دل خود آواز میخواند. شاید هنوز امید دارد کسی صدایش را خواهید شنید. یقینی در کار نیست، اما صدا زدن، خوش است.
خیال میپرورد. موجهایی که از دور میآیند، چشمهایش را شاعر میکنند. صدفی را از ساحل بر میدارد، در اشتیاق خبری روشن، به آواهای ساکت آن، گوش میسپارد.
ماه، عاشق است.