هر روز خدا
در حنجرهی تلخ واعظان عبوس
میمیرد
هر روز خدا
در لبخند طلایی نوزادان خوابآلود
متولد میشود
هر روز همسرم
با چشمهایی از آینه
به پیشواز خورشید میرود
هر روز دخترم
شیطنتهای معصومش را
برق میاندازد
هر روز قلب مادرم
نازکتر است
هر روز دستهای پدرم
تاریخیتر.
هر روز
هر روز
هر روز...
هر روز پسرانی بر سر کوچهها
با چشمهای هیز
بر پیکر عشق
خنجر میزنند
هر روز کودکی فالفروش
با کلاهی تا بناگوش
یوسفان گمگشته را به چشمهای خسته
مژده میدهد
هر روز مردی در افیون عشق
خواب ابدیت میبیند
هر روز عشقی نو
رخساری را گلگون میکند
هر روز دلی بکارت خود را
حراج میکند
هر روز
هر روز
هر روز...
هر روز
سیبی از درخت میافتد
حوایی از بهشت میماند
آدمی نیوتن میشود
هر روز رفتگران
کلمات بیآبرو را
به زبالهدان میریزند
هر روز برگها در هوسی مبهم
رقص میکنند
هر روز بادها
مرا و تو را
به تاراج میبرند
هر روز زنی میانسال
در برابر آینه
صورتش را بند میاندازد
هر روز کلاغها
حرفهای مرموزی را
مخابره میکنند
هر روز ماهیها
بیصداترین ترانهها را
به ذهن آب میسپارند
هر روز
هر روز
هر روز...
هر روز چراغهای امید
به پت پت میافتند
هر روز فرداها
در هالههایی از غبار
ضجه میزنند
هر روز گنجشکان دورهگرد
برای زندگی
تبلیغ میکنند
هر روز مرگ
تورهایش را پهن میکند
و ماهیها حتا در تور
جوش زندگی میزنند
هر روز
هر روز
هر روز...
یکم بهمنماه 95- صدیق قطبی