عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

مبارک باشیم

ما همه به یکدیگر می‌گوییم عیدت مبارک، روزت مبارک، قدومت مبارک، خانه‌ی تازه مبارک، لباس نو مبارک؛ اما آنچه اصل است را فراموش می‌کنیم و آن اینکه: جانت مبارک،‌ وجودت مبارک. روزها به خودی خود اعتبار و فضلی ندارند، وجود ماست که اگر مبارک باشد، زمان و مکان را متبرک می‌کند. شمس تبریزی می‌گفت: «ایام را مبارک باد از شما. مبارک شمایید. ایام می‌آید تا به شما مبارک شود.»

هیچ فکر کرده‌ایم چگونه می‌شود آکنده از برکت شویم؟ چطور جانِ ما مبارک و متبرّک می‌شود؟

 

قرآن حکایت می‌کند که حضرت عیسی، در گهواره که زبان گشود، خود را اینگونه معرفی کرد: «وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ»(مریم/31) یعنی خداوند مرا هر کجا که باشم مبارک گردانیده است. مبارک یعنی چه؟ مبارک وجود لبریز و سرشار از برکت است. برکت یعنی خیر فراوان و همیشگی. وجود مبارک، مثل چشمه‌ساری است که به استمرار می‌جوشد و هر کجا که می‌رود، سبزی و طراوت و رویش به دنبال دارد.(مبارک: کثیر المنافع و الفوائد)

 

تعبیر دیگری که نزدیک مفهوم برکت است، «نصیحت» است. ما اغلب فکر می‌کنیم نصیحت، یعنی اندرزگویی. اما نصیحت یعنی خلوص و صفا و تجرّد و پیراستگی از ‌غلّ‌وغشّ.(نَصَح: صفا، خلص). پیامبر مبارک ما گفته است که اصل و اساس دینداری و گوهر و نهاد مسلمانی همین نصیحت است: «الدینُ النصیحةُ»(به‌روایت مسلم). یعنی روح دین و مسلمانی این است که آدم در برابر همه کس و همه چیز، فارغ از خودخواهی و غرض‌ورزی، و در کمال صفا و خیرخواهی باشد. در هر گفته و اقدامی، از هر غلّ‌وغشّ، و شائبه و غرضی، خود را تطهیر کند و در هر انتخاب و تصمیمی به این فکر کند که خیر و برکت بیشتری به دیگران عاید شود. وصف پیامبران خدا این بود که برای مردم خالص و مأمن بودند و گاهی که می‌خواستند حقیقت دل‌شان را برای مخاطبان‌شان بازگو کنند، می‌گفتند: «أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ»(اعراف:68). می‌گفتند ما امن و ایمن و مأمن‌ایم و نیز خالص و عاری از غلّ‌وغشّ.(ناصح: خالص من کلِّ شیءٍ)

 

روح مسلمانی چیزی جز همین خلوص و صفای درون و نیک‌خواهی برای همگان نیست(الدین النصیحة) و مبارک و متبرّک شدن نیز جز از مسیر انتشار خیر و صلاح و نور، محقق نمی‌شود. اصل حرف دین و تعلیم پیامبران این بود که جانِ آدم‌ها را مبارک و ناصح، یعنی خیرگستر و خالص، پرورش دهند.

 

باید کاری کنیم پُربرکت‌تر شویم، مبارک‌تر شویم. کاش همه‌ی ما به درخت اقتدا کنیم. هیچ می‌دانید خدا و پیامبر از ما خواسته‌اند به کردار درخت باشیم؟ مانند درخت، مبارک و پُربرکت باشیم؟ در سوره‌ی ابراهیم آمده است که ایمان و کلمه‌ی طیبه، همانند درختی پاک است که ریشه‌اش در زمین استوار است و شاخه‌اش سر بر آسمان دارد و همه وقت میوه می‌دهد: «تُؤْتِى أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»(ابراهیم/25). به این تعبیر دقت کنید: همه وقت. یعنی هر کجا و هر زمان، اراده‌ی معطوف به خیر دارد و به تعبیر نظامی گنجوی، در پی دردستانی و درمان‌دهی است:

عمر به خشنودی دلها گذار

تا ز تو خوشنود بود کردگار

سایه‌ی خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

دردستانی کن و درمان دهی

تات رسانند به فرماندهی

گرم شو از مِهر و ز کین سرد باش

چون مه و خورشید جوانمرد باش

 

مبارک شدن را باید از درخت آموخت. آن هم درختانی که همه فصل، چیزی برای دهش و عطا کردن دارند. مثل درخت خرما. درختی که همیشه برگ‌هایش سبز است و همه فصل برای مردم سودمندی دارد.

پیامبر ما گفته‌ است درختی که بیشترین شباهت را به فرد مسلمان دارد درخت خرماست: «إِنَّ مِنَ الشَّجَرِ شَجَرَةً، مَثَلُهَا کَمَثَلِ المُسْلِمِ... هِیَ النَّخْلَةُ»(به‌روایت بخاری)

چطور می‌شود مثل درخت خرما مبارک بود؟ همه جا، اهل خیر و صلاح و همه وقت بانی خیر و خوبی و روشنی بود؟ پرسش اصلی این است و تعلیم حقیقی، تعلیم چنین زیستنی است.

 

به حیات یوسف پیامبر نگاه کنید. سال‌هایی که در زندان است و طبیعتاً در زندان، مجاری و موقعیت‌هایی که بتواند برکت وجود خود را هویدا کند کم است. اما در همان محدوده‌ی زندان و کوتاه‌دستی و ناتوانی، با دو هم‌بندِ خود به شیوه‌ی «نصیحت» و «برکت» رفتار می‌کند و آنان که درخت‌صفتی او را می‌بینند، خواب‌های مهم خود را برای او بازگو می‌کنند تا برای‌شان تعبیر کند. وقتی از یوسف می‌خواهند خواب‌شان را تعبیر کند به او می‌گویند: «إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(یوسف/36) یعنی ما تو را اهل احسان و فضیلت می‌بینیم. در زندان تنگ و تاریک هم می‌شود محسن بود و مبارک زندگی کرد.

 

برای مبارک شدن، ضرورت ندارد حتماً کار اعجاب‌انگیز و فوق‌العاده‌ای انجام دهیم. کافی است از هر فرصت کوتاه و مجال کوچکی برای انتشار روشنی و خیر استفاده کنیم.

پیامبر به ما تعلیم داده است هر کجا درختی بکاریم و حتی اگر تنها پرندگان از ثمر آن بهره‌مند شوند، عمل خیر و صوابی انجام داده‌ایم. به ما گفته اگر وقتی با همدیگر روبرو می‌شویم لبخند بر لب و چهره داشته باشیم، اگر سخنی سنجیده و نیکو بر زبان آوریم، خیر و برکت گسترانده‌ایم: «تَبَسُّمُک فی وَجْه أَخِیک لک صدقة»(به‌روایت ترمذی)/ «والکلِمة الطیّبة صدقة»(به‌روایت بخاری و مسلم)

برای مبارک شدن، به فکر کارهای چشمگیر و نادر نباشیم. هر چه از دست‌مان بر می‌آید انجام دهیم. لبخند آرامش و آمرزش را از کسی دریغ نکنیم: «لاَ تَحقِرنَّ مِن المعْرُوفِ شَیئاً ولَوْ أنْ تلْقَى أخَاک بِوجهٍ طلِق / هیچ کار خوب و پسندیده را کوچک مشمار؛ حتی اینکه با چهره‌‌ی گشاده برادرت را دیدار کنی.»(به‌روایت مسلم)

اسباب اذیت و آزار را از محل عبور و گذر مردم دور کنیم: «تُمیطُ الأذى عنِ الطّریقِ صَدقةٌ»(به‌روایت بخاری و مسلم)

از خاک و طبیعت پرستاری کنیم:

«مَا مِن مُسلم یَغرِسُ غَرْسًا أو یَزرَعُ زَرْعًا فیأکُلُ مِنه طَیرٌ أو إنسَانٌ أو بهیْمَةٌ إلا کان لهُ بهِ صَدقَة / هر مسلمانی که نهالی بکارد، یا زراعتی کند و پرنده‌ای یا انسانی یا چهارپایی از آن بخورد، صواب کرده و ثواب می‌برد.»(به‌روایت بخاری)

اگر به سگی تشنه آب دهیم، وجودمان مبارک‌تر می‌شود. حکایت پیامبر را به یاد بسپاریم که مردی تشنگی سگی را فرونشاند و همه‌ی گناهانش آمرزیده شد. سعدی این داستان را به نظم کشیده است:

 

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کُلَه دَلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازوگشاد

سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مَرد

که داور گناهان از او عفو کرد

 

بعد از اینکه پیامبر این واقعه را حکایت کرد، یکی از اصحاب سؤالی تردیدآمیز پرسید و پیامبر پاسخ داد: «فِی کلِّ کبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ / در احسان و نکویی به هر موجود زنده‌ای، پاداشی است.»(به‌روایت بخاری)

پیامبر به ما تعلیم می‌دهد که در رابطه با همه چیز، اهل احسان باشیم: «إن اللهَ کَتَبَ الإحسانَ عَلى کُلِّ شَیءٍ / خداوند نکوکاری را در هر چیز توصیه کرده است.»(به‌روایت مسلم)

چه زمینه‌های فراوانی در اطراف ما وجود دارد که به ما امکان برکت یافتن و مبارک شدن می‌دهند. بکوشیم مبارک شویم و مبارک شدن از توجه به همین زمینه‌های ظاهراً ناچیز اتفاق می‌افتد. در مبارک شدن، به درخت اقتدا کنیم. سعدی گفته است:

 

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد