من، خادم کلمهام
با کلمه
به روشنی تکیه خواهم زد
از دستهای ورمکردهی زمان
نشانی کوچهی صبح را
خواهم پرسید
و تا بازگشت چشمهای کودکی
بازی شفّاف باران و
صراحت بیلهجهی دریا را
حکایت خواهم کرد.
با کلمه
چینی شکستهی زندگی را
بند خواهم زد
فرودِ مستانهی برگها
در شبیخون پاییز
و ترجمهی مرگ را
به زبان زندگی
سرودی خواهد کرد
پرنده بر میلههای قفس
به یادگار
خطی از بهار مینویسد
پرنده میداند:
خوابهای کلمات، تعبیر میشوند.