در میان انبوه زندهباد مُردهبادها، هیچیک مثل آنچه کازانتزاکیس بر زبان زوربا میگذارد ریشهدار و درخشان نیست: «زنده باد زندگی، مرگ بر مرگ».
همان که شاعر معاصر از آخرین واگویهی برگ شنید:
«در زمانی که بر خاک غلطید
از تگرگ سحرگاهی،
آن برگ،
زیر لب،
تند،
با باد میگفت:
زنده بادا،
زندگانی!
مرگ بر مرگ!
مرگ بر مرگ!»
(شفیعی کدکنی)
به گمانم در میان همهی آنچه میخواهند به کودکان بیاموزند، هیچیک به اندازهی تعلیم ارزشمندی زندگی و نحوهی مراقبت از آن، ضروری نیست. کاش در سرود مراسم صبحگاهی مدرسهها میگنجاندند: زنده بادا زندگانی، مرگ بر مرگ...
«زندگی هدیهی عجیبی است. اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را میداند. خیال میکند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد این هدیه دلش را میزند. خیال میکند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش میگذارد. به طوری که میشود گفت که حاضر است دورش اندازد. ولی عاقبت میفهمد که زندگی هدیهای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام دادهاند. آن وقت سعی میکند کاری بکند که سزاوار آن باشد.»(اسکار و بانوی گلیپوش، اریک امانوئل شمیت، ترجمهی سروش حبیبی)
دانهی خُرد گندم، در زیر برف زمستانی و روپوش خاک، به امید زندگی، در تکاپوست. وِرد زندهبادا زندگی زیر لب دارد و از شبیخونهای مرگ، سنگر گرفته است. دل به زندگی بسته است. به هر شگردی شده نمیگذارد شعلهی «آری» به زندگی، خاموش شود.
«زیر این برف شبانگاهی
بدتر از کژدم
میگزد سرمای دی ماهی.
کرده موج برکه در یخ برف
دست و پای خویش را گم
زیر صد فرسنگ برف اما
در عبور است از زمستان
دانه گندم»
(شفیعی کدکنی)
«حس میکنم
که دانهای در زمین زمستانیام
و میدانم که بهار خواهد آمد
و جوانههای من خواهد شکفت،
و زندگی کوچکی که در من خفته است
آن زمان فراخوانده شود
بر سطح زمین جاری خواهد شد
سکوت دردناک است
ولی در سکوت، بسیاری چیزها شکل میگیرند،
ما باید منتظر باشیم
و تماشا کنیم»
(جبران خلیل جبران)
همیشه چیزی در درون ما، آهسته و پنهان، به زندگی آری میگوید. صدایش را خفه نکنیم. کافی است اجازه دهیم جوانه بزند. بروید:
«حتی زمانی که تردید داریم
قلب ما در یقین است
حتی زمانی که به زندگی «نه» میگوییم،
چیزی در درون ما «آری» میگوید،
فقط آدمها هستند که «نه» را میشنوند
خداوند تنها «آری» میشنود»
(جبران خلیل جبران)
در مدارس به کودکان چه میآموزند، اگر نمیآموزند که زندگی، از همه چیز ارزشمندتر است. از عشق، از موفقیت، از رؤیای ترقّی، از دیده شدن و از هر شُعار و مرام و ایدهای.
هیچ هنری شریفتر از هنرِ مراقبت از شورِ زندگی، نیست.