عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

سگها و شغالها

تلویزیون یک‌سره به درگذشت آقای هاشمی می‌پردازد. چشم‌های دخترش فائزه، پر آب بود. 
نورا متولد شده، اما چون زردی دارد زیر دستگاه خوابیده است. چشم‌هایش را بسته‌اند.

صدای شغال‌ها و سگ‌ها و درگیری هماره و همیشه‌شان، خواب از چشمانم پرانده. 
چه شکوه و شوکتی دارد شب. به مراتب عظیم‌تر از روز است و البته خیال‌پرورتر.
نزاع بی‌پایان شغال‌ها و سگ‌ها، محل توجه شبکه‌های خبر نیست.
ولی همهمه‌ای است آن‌جا. میان شغال‌ها و سگ‌ها چه می‌گذرد؟ چرا آرام نمی‌گیرند؟ آه که اگر می‌شد و دلش را داشتم که شبانه سری به شب‌گردی‌هایشان می‌زدم. چه شور و نیرویی دارند در این شب دیجور.
زندگی با این همهمه‌ی مرموز، چقدر خواستنی است. من این صداهای درهم را دوست دارم. خط اتصال زندگی است و دانه‌های سرگشته عمرم را رشته می‌کند... گواه استمرار است. 

این غائله‌ی فیصله‌ناپذیر، می‌نشاند مرا روی شانه‌های زمان. خانه‌ی چوبی ییلاقی و دمدمه‌های غروب و چراغ روشنایی نفتی و شیشه‌های منتظر و دستمال‌های نرم سپید...
جانماز سپید و اوراد بعد از نماز پدر و تق و توق خروس‌ها و مرغ‌ها در انبار طبقه پایین...
همهمه‌ی سگ‌ها و شغال‌ها در جنگل نزدیک، شب را سودازده کرده است و مرا بی‌خواب...

امشب، جلسه‌ی درس سید احمد بخارایی، حال غریبی داشت. مثل همیشه با الحمدلله شروع کرد و وقتی به العاقبة‌ للمتقین رسید، بغض نهفته‌اش ترکید و به پهنای صورت گریست. نتوانست ادامه دهد. به خانه برگشتیم.

سگ‌ها و شغال‌ها، قرار ندارند. ماه بیدار است.