این صبح از خواب بیدارشدنها لطف چندانی ندارد وقتی پرده را که کنار میزنی سرتاسر حیاط را سفیدپوش از بارش شبانهی برف نمییابی و سکوت چشمنواز شاخههای سنگین از برف، غرابت سادهی خیالهای هفتسالگی را به یادت نمیآورد و آمدوشدِ موجدارِ پرندگان پناهجو، دلت را با بوسههای خیال، شستشو نمیدهد.
چه لطفی دارد این بیدارشدنهای هر روز صبح، وقتی بافههای برف پیهم شبانه، غافلگیرت نکند و بر همهی آلودگیها و ولولههای خسته، روپوشی از سپیدی و سکوت، نگستراند.
چه لطفی دارد بیدار شدن، اگر سپیدی فاتح هر کوی و برزن نباشد و خدا اینبار، پیامش را در قالب خوابیِ خوب و شمایل سپید سکوت، با ما در میان نگذارد...
چه لطفی دارد بیدار شدن....