ماه کامل را نشانش میدهم. میگم میبینی ماهو؟. میگه آره، چقد زیبا و غمانگیز. 4 سال و نیم بیشتر نداره. نمیدونم این غمانگیز رو از کجا یاد گرفته و چرا اینجا به کار میبَره. متعجبم و همزمان محزون.
هر چیز قشنگی، همیشه به غم آغشتهس. و این چیزی است که دخترک، بهش اشاره میکنه: زیبا و غمانگیز.
—------------—
سهراب میگفت: «غم، تبسم پوشیدهی نگاه گیاه است.»
گویا گیاهان یک تبسم هویدا دارند و یک تبسم پوشیده و ناپیدا. و پساپشتِ تبسمهای پیدا، همیشه غمهای ناپیدا جاخوش کرده. آنسوی تاریکی، روشنی نشسته، و آنسوتر دوباره تاریکی. پیر رومی میگفت: رگ رگ است این آب شیرین و آب شور / در خلایق میرود تا نفخ صور.
اما این رگها و رگهها، مجزا از هم نیستند. آمیختهاند و زندگی، از این جهت شلم شوربا و در هم است.
ابوحازم مکّی که میگفت «شادی صافی خود نیافریده است»(تذکرةالاولیا) همان حقیقتی را در نظر داشت که بعدتر سعدی یادآور شد:
«بدان که هر جا که گلست خارست و با خَمر خُمارست و بر سرگنج مارست و آنجا که دُرّ شاهوار است نهنگ مردمخوار است. لذت عیش دنیا را لَدغهی اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مَکاره در پیش. نظر نکنی در بوستان که بید مشکست و چوب خشک...»(دیباچهی گلستان)
و چنانکه در مقامات حمیدی آمده است: «مُل بیخُمار و گل بیخار که دیده است؟»