عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

محبت و بوی قفس...

یکی از سویه‌های حل‌ناشدنی و محزون زندگی، جمع‌ناپذیری محبت و آزادی است. 

پرنده‌ا‌ی را دوست داری و چون دوستش می‌داری می‌خواهی در کنارت باشد. آوازش با نفس‌هایت بیامیزد و نگاهش با لبخندت گره بخورد. چون دوستش داری می‌خواهی نزدیک خودت نگاهش داری، بال در بال خودت، نه؛ زیر پر  و بال خودت؛ نه اصلا؛ می‌خواهی در گرماگرم قلبت مأوایش دهی. مبادا دور از تو، از وزش بادهای سرد، از بلندی‌های فریبا ولی پُرخطر، آسیب ببیند.

پرنده ولی، پرواز می‌خواهد... بال‌هایش دور از توست که به بلوغ می‌رسد. در معرض همان بادهای سرد و بلندی‌های پُرخطر. پروازش در کنار تو شکفته نمی‌شود. پهنای بی‌حفاظ آسمان می‌خواهد تا ابرها را زیر بال‌های خود بگیرد و شکار آفتاب را انتظار بکشد.

دلت آبستن از درد می‌شود وقتی می‌اندیشی کودکت، پاره‌ی تن و دلت، می‌خواهد دور از تو باشد. حتی وقتی به تنهایی بازی می‌کند، دلت می‌گیرد از اینکه در بازی و خیال‌پردازی‌اش نیستی. وقتی با دوستان مهد یا مدرسه، می‌خرامد، حسد امانت نمی‌دهد. می‌خواهی در لحظه‌لحظه‌ی زندگی‌اش تو هم باشی. زبان حالت این است:

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است

این جهان بی‌من مباش و آن جهان با من مرو

اما کودک از حصارهای محبت تو، به تنگ می‌آید. ملول می‌شود. دلش می‌خواهد برود و در جستجوی چشم‌اندازهای نو، از تو فاصله بگیرد. دوست دارد پر بگیرد و زندگی را که آغشته به خطر است، تجربه کند. مزه‌مزه کند(بمزد). کودکت آزادی می‌خواهد، تا راهش را به رهایی بیابد. کودکت از حضور مداوم تو، احساس خفقان می‌کند.

محبت، طالب پرستاری و مراقبت است، خواهان تنفس مشترک. آزادی اما، منطقی دیگر دارد.

اگر دوستش داری باید شکفتگی و رهیدگی او را بپذیری، البته به قیمت اینکه از دور دوستش داشته باشی. با فاصله. اما محبت، فاصله را نمی‌فهمد:

غمگین نه از آن که نیستم با تو به کوی

غمگینم از آن که با تو در پوست نیم

رانه‌ی محبت، تو را معاشر نزدیک می‌کند و آزادی، مستلزم پس زدن و کناره جُستن است. منطق آزادی این است: فاصله بگیر، من در حال پروازم. آزادی می‌گوید: «‌محبت است که زنجیر می‌شود گاهی» و ادامه می‌دهد: «هر که به من می‌رسَد بوی قفس می‌دهد...»

محبت، لابه می‌کند که: «ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو/  وز مجلس ما ملول و مهجور مشو»


و دشواری غمناک آنجاست که هر دو عزیزند. محبت و آزادی.