عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

بی‌برگی، بی‌مرگی...

درخت‌ها در زمستان دو جورند. برخی‌شان هنوز جَنم دست کشیدن از برگ‌های خشکیده‌ را ندارند. سخت آغشته‌اند به برگ‌های مرگ و از این‌رو، بوی زندگی نمی‌دهند.

برخی دیگر اما، شاخه‌هایش لوت و عور شده، از برگ‌های مُرده خود را سبک کرده‌اند و یک طوری آشکار، در صف زندگی و نوبت بهار، انتظار می‌کشند. پایا و چالاک.

انگار به‌رغم ظاهر ساکت و صامت، همهمه‌ای در عریانی شاخه‌هایشان جاری است. انگار چیزی زیر لب زمزمه می‌کنند. لب‌ها‌شان، به ویژه هنگامه‌ی صبح، از تکرار نام بهار، مرطوب است. 

در شاخه‌های انباشته از امید و انتظارشان، زندگی ملموس است. زندگی، در انتظارشان برای زندگی و در مهیّا شدن برای بشارت‌ها.

انگار هر شاخه‌ای گوش به زنگ است. هر شاخه‌ای گوش است و اتفاقات فصل را می‌پاید. مهیّا برای لبیک گفتن بی‌درنگ به آواهای بشارت. به زمزمه‌های روشن.

«باغ بی‌‌برگی، که می‌گوید که زیبا نیست؟»