از کران تا به کران، لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
این بیت از درخشانترینهای حافظ است.
کرانها و سطوح را، لشکر ظلم تصاحب کرده است، اما درویشان، درازای ازل تا ابد را در اختیار دارند.
کران تا به کران، بُعد مکانی است و ازل تا به ابد، زمانی.
«وقت»، جولانگه درویشان است و درویشی، همان خرسندی است. خُرسندی از گاز زدن سیب لحظه.
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا مُنعَمم گردان به درویشی و خرسندی
آن بیرون، لشکر ستم است که میداندار است، تو اما روح درویشی را که دارا شوی، فاتح زمان خواهی بود و صاحب «وقت».
به شیخ بایزید بسطامی گفتند: «درویشی چیست؟» گفت: «آنکه کسی را در کُنج دل خویش پای به گنجی فرو شود در آن گنج گوهری یابد، آن را محبت گویند، هر که آن گوهر یافت، او درویش است.»(تذکرةالاولیا)
درویشی، اختیارِ نامُرادی است که «جمله بیمرادیت از طلب مراد تست» و انتخاب مؤمنانهی «سبکباری»:
«ای درویش! درویشی اختیار کن، که عاقلترین آدمیان درویشانیاند که به اختیار خود درویشی اختیار کردهاند، و از سر دانش نامرادی برگزیدهاند، از جهت آن که در زیر هر مرادی ده نامرادی نهفته است بلکه صد، و عاقل از برای یک مراد، صد نامرادی تحمل نکند، ترک آن یک مراد کند تا آن صد نامرادی نباید کشید.»(انسان کامل، عزیزالدین نسفی)
نقل است که یک روز بومحمّدِ جُوینی با شیخ (ابوسعید ابوالخیر) در حمّام بود. شیخ گفت: «این حمّام چرا خوش است؟» گفت: «از آنک آدمی پاکیزه میگرداند و شوخ از آدمی دور میکند.» شیخ گفت: «به از این باید.» گفت: «ازآنک چون تو کسی اینجا حاضر است.» گفت«پایِ من و ما از میان برگیر!» گفت: «شیخ به داند.» شیخ گفت: «از آن خوش است که دو مخالف- یعنی آتش و آب- بهم ساختهاند و یکی شده.» بومحمد تعجب کرد از آن معنی لطیف. پس شیخ گفت: «از آن خوش است که از جملهی مال و ملکِ دنیا بیش از سطلی و ازاری (لُنگ) با تو، بهم، نیست و آنگاه آن هر دو نیز از آنِ تو نیست!»(چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعیدابوالخیر)
فرصت درویشان، بینهایت است از آنرو که سبکبارند. «طعم وقت» را چشیدهاند و قدر لحظه را میدانند. فروغ فرخزاد، جانمایهی درویشی را(گر چه گویا شِکوهآمیز) بیان کرده است:
«حس می کنم که «لحظه» سهم من از برگهای تاریخ است»