عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

هستم کن

- «تو اگر با منی چرا هر روز / در هوای تو سخت بی‌تابم؟ / یا چرا مثل جغدها شب‌ها / تلخ می‌نالم و نمی‌خوابم؟ / تو اگر با منی چرا پاییز / سوی من وحشیانه می‌تازد / تا بگیرد بهار را از من؟ / تو اگر با منی چرا سرد است؟ / تو اگر با منی چرا خیس است؟ / دست‌های همیشه بی‌جانم / چشم‌های همیشه گریانم»(سیاوش خاکسار) کجایی؟ و چرا اینهمه پنهان؟ اگر چنان‌که می‌گویند خود آغازگر بوده‌ای و «سرِ زلف خود اول تو به دستم دادی»، پس چرا دست‌هایم را نمی‌گیری؟ چرا نگاهت را ندارم؟


- هستم. تنها وقتی دوستم داری بر تو هویدا می‌شوم. به مشرق دوستی بیا، طلوعم را ببین.


- چرا وقتی دوستت دارم نشانه‌های روشنی از تو نیست، مواهب پیدایی نصیبم نمی‌کنی؟


- هست. از دلت سراغ بگیر. همین‌که دوستم داری، موهبت کمی است؟ 


- از عشق خود به تو اطمینان دارم، اما از عشق تو به خویش، نه. چگونه بدانم دوستم داری؟ 


- از گرمای روشنی که در قلبت منتشر می‌کنم. از حضور ایمن خود در بندبندِ جان عاشقت. اینکه دوستم داری، موهبتی چنان عظیم است که گواهی است بر عشق من. عشق من به تو... فرزندم، بنده‌ام... ظلومِ جهولِ من...


- نکند من تنها از خیال تو گرما می‌گیرم؟ تو را ساخته‌ام تا مرهم خیالین زخم‌ها باشی؟ هر چه هست، چه خیال شیرینی:‌ «در پرده‌ی دل خیال تو رقص کند / من رقص خوش از خیال تو آموزم»


- واقعیت مرا، از خیال عاشقت سراغ بگیر. مرا درون مرزهای دلت جستجو کن. فراموش نکن: تنها وقتی دوستم داری، بر تو هویدا می‌شوم. 

دوستم بدار، هستم کن.