غفلت، ناسپاسی است. منظورم از غفلت، غفلت در معنای دینی و مذهبیاش نیست. معنای عامتری مدنظر دارم.
گاهی زندگی از هر سو به چشمهای ما لبخند میزند. گاهی زندگی در منتهای درخشش است.
گاهی زندگی به فکر نوازش میافتد. با سرانگشتانی به غایت نرم. گاهی البته.
در این اوقات منبسط، ما اما از سرِ غفلت(وگاه لجاج و عناد و ناسپاسی)، گارد میگیریم. مچاله میکنیم خودمان را در لاک اندوهی تصنعی، با فشار هر چه تمام، چشمهایمان را میبندیم و کلّی خاطره و تداعیِ مسموم میچپانیم در ظرف دل.
غفلت آن است که از کنارِ وقتهای خوش، زمانهای آبستن از شادی، لحظههای منبسط و آنات روشن، بیاعتنا عبور کنیم.
زندگی در کمال بیوزنی و سبکی از کنار ما عبور کند، کلاه از سر بردارد و با لبخندی بر لب، پیامی روانهی دلمان کند، و ما، دلمشغول فکرهای مُزمن و کِشدار، غافل و بیحواس باشیم.
غفلت، ناسپاسی ماست. ناسپاسی در برابر ساعتهای محدودی که زندگی، روی خوش و ملایمش را نشانمان میدهد.
زندگی، گاهی، گاهگاهی، به شدت مهربان است.
گوش و هُش دارید این اوقات را
در رُبایید این چنین نفحات را