پرندهی مهاجر
تا پروازت چقدر باقی است؟
میشود اشکی
ترانهای لبخندی
بدرقهی راهت کنم؟
فرصت میشود قبل رفتن
ماه را در روشنای آب
زیارت کنیم؟
غنچه را بر لبان باد،
بخندانیم؟
میشود یکبار قبل رفتنت،
در کوچهپسکوچههای خاطرهها
توپبازی کنیم؟
کرمانشاه، آسمان، امریکا
تهران، جادهها، تالش
تالش، یادها، کرمانشاه...
آه...
از ما تا مقصدهای منتظر
هزار مرغابی راه گم میکنند
هزار قصه، یتیم میشوند.
با اشکهایی که در دیدگانت
پهلو گرفتهاند
آسمان هر کجایت، ابری خواهد بود
محال است غم غربت،
از واژههایت دست بردارند
با اینهمه، از من به تو یادگار:
اگر پرواز غریبانهی تو نبود
آسمان
اینهمه زیبا نمیشد.
در تودیع دوست خوبم، ایوب.
20 مرداد 95- صدیق قطبی