وقتی گرسنه هستی، غذایی را خواستنی و خوشطعم مییابی. سیر که شدی، همان غذا، جاذبه و فریبایی خود را از دست میدهد، اما آیا میشود نتیجه گرفت آن وقت که غذا را خوش مییافتی، بر خطا و وهم بودهای؟
در فاصلهای مشخص که به ماه مینگری، آن را زیبا و فریبا مییابی، اگر بر سطح ماه فرود بیایی، آن منظرهی دلفریب ناپدید میشود، اما آیا میشود نتیجه گرفت آن زمان که زیبا میدیدی، توهمزده بودهای و چیزی ناواقعی را دوست میداشتی؟
پاسخ منفی است.
حُسن و زیبایی، دریافتی است که چشمان ما از پدیدهها دارند و این دریافت غالباً ارتباط تنگانگی با فاصلهی دید ما دارد. زیبایی، جزء ذاتی و هموارهی پدیدهای نیست، خاصیتی است که نگاه ما از پدیدهای انتزاع میکند.
بعضی چیزها را وقتی از فاصلهی نزدیک نگاه کنید، زیبا هستند، فاصله که بگیرید، زیباییشان را در نمییابید. اما این، هیچ نقصانی نیست.
بعضی چیزها هم هستند که اگر خیلی به آنها نزدیک شویم، جاذبهی زیبایی خود را از دست میدهند و تنها با حفظ فاصلهای میتوان در کمند فریبایی آنها لغزید.
اینکه زیبایی و حُسن امری است که ارتباط تنگانگی به فاصلهی میان نگرنده و نگریسته دارد، دلیلی بر فریبخوردگی، احساساتیگری و یا کناره گرفتن از واقعیت نیست.
این وسط، یک چیز البته هست و آن اینکه: کسی آناندازه غمپرست باشد که از این خاصیت، دستمایهای برای محرومیت خود از شادابی و سرشاری ناشی از مواجهه با امر زیبا بسازد.
وقتی چیزی را میتواند در فاصلهای معین زیبا ببیند، به خود تلقین کند این زیبایی تنها در این فاصله هست که هویدا میشود، از اینرو، امری اصیل و واقعی و نتیجتاً شایستهی دلبستن و خاطرسپردن نیست.
اگر لبخند گلی را میبیند، به جای آنکه از شادابی حُسن آن سرشار شود، با اندیشیدن مصرّانه بر فرصت کوتاه آن لبخند و پژمردگی نزدیک، در صومعهی غم، اعتکاف کند.
اگر درخشش ماهتاب را میبیند، به جای آنکه در افسون آن شناور شود، با عطف نظر به اینکه زیبایی ماه تنها در این فاصله هست که پدیدار میشود، کام خود را تلخ کند.
زیبایی، بستگی تام و تمام به موقعیتها و تناسبهای زمانی و مکانی دارد، اما چه منطقی حُکم میکند به صِرف اینکه در مختصات و نسبتهای زمانی و مکانی دیگری، پدیدهی واحدی، فاقد زیبایی است، در برابر جاذبهی کنونی آن گارد بگیریم؟