به نظرم میرسد امید و یا خوشبینی(فارغ از تفاوتگذاریهای رایج)، هم در اعتماد کردن ما سهم عمده دارد و هم در ایمانورزی.
اعتمادمان را از دست میدهیم زمانی که امیدمان را از دست دادهایم. امیدمان را تجربههای تلخ گذشته از ما میگیرند:
«قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب»(اخوان ثالث)
نومیدی ناشی از گذشتهگرایی است. عطف آینده به ماسبق است. انسدادی که در گذشته تجربه کردهای، توقع گشایشها را در تو میرانده است. سنجاق کردن فردا به دیروز است.
منطق نومیدی/ بیاعتمادی/ ایمانگریزی این است:
اگر تا کنون چنین نبوده، چرا باید بعد از این طور دیگری باشد؟
اگر تورها تا کنون خالی از دریا بازگشتهاند، چرا باید امید داشت روزی پُر بازگردند؟
اگر تا کنون از اعتمادی که کردهام، زخم خوردهام، چرا باید گمان کنم ممکن است دیگر بار نخورم؟
نومیدی، بیاعتمادی و ایمانگریزی، منطق تجربی، استقرایی و کموبیش محاسبهگرانه و معقولی دارد.
آن سوی طیف، دلبستگان امید و اعتماد و ایماناند. منکر تجارب و وقایع گذشته نیستد. اما باور نمیکنند که تمام واقعیت در تجربههای فراپشتنهاده و زندگی سپری شده نهفته باشد.
منطق امید، اعتماد و ایمان این است:
شاید امکانهای روشن دیگری باشد. دریچههایی که هنوز نیافتهایم. صداهایی که هنوز نشنیدهایم. ماهیان روشنی که تاکنون به تور ما نیامدهاند، اما چین و شکن نامرتب موجها، حکایت از حضورشان دارد:
«چندبار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری دهنده
کلامی مهرآمیز
نوازشی
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟
چند بار
دامت را تهی یافتی؟
از پای منشین
آماده شو تادیگر بار و دیگر بار
دام بازگستری!»(مارگوت بیکل)
هنوز امیدواریم، هنوز اعتماد میکنیم، هنوز ایمان میورزیم.
هر روز چنانیم که گویی تازه به هستی چشم گشودهایم. از نو آغازیدهایم. بهمانند نوزادان که چون شاهد خیانتی نبودهاند، میتوانند اعتماد کنند. تجربهای ناگواری نداشتهاند و میتوانند امید ببندند. در هواهای ظلمانی تنفس نکردهاند و طعم صبح از ذائقهشان نرفته است. کریستین بوبن گفته است:
«کودکان اعتماد میکنند، زیرا هرگز شاهد خیانت نبودهاند. معجزه آنگاه رخ میدهد که این اعتماد را در نگاه پیری فرزانه ببینیم.»
کریستین بوبن میگوید تمام زندگی پدرم را میتوان در این جمله خلاصه کنم که هرگز از آدمها نومید نمیشد:
«کاش انسانها میتوانستند پس از مرگشان درون جملهای که بسان صدفِ درخشان روحشان باشد، آرام و قرار بگیرند. در این صورت برای پدرم این جمله را انتخاب میکردم: او هرگز از کسی که روبرویش بود، ناامید نمیشد.»
امیدواران، میتوانند دوباره اعتماد کنند، دوباره ایمان بیاورند، چرا که فرداها برایشان عزیزتر از دیروزهاست.
دلبستگان امید و اعتماد و ایمان، به صیّادی مانندند که از انتظار کشیدن به تنگ نمیآید:
«من همیشه به چیزهای بزرگ امیدوارم. نمیدانم چیستند، ولی با شکیبایی منتظرشان هستم. ممکن است پیشتر آمده باشند، بیاینکه متوجهشان شده باشم. روح من مانند سگی منتظر در برابر چمنزاری در کمین شکاری نزدیک و نامریی است.»(رستاخیز، کریستین بوبن، ترجمه سیروس خزائلی)
ایمانورزی بستگی به ظرفیت اعتمادپذیری ما دارد. اعتماد کردن منوط به بهرهای است که از امید و خوشبینی داریم و امید داشتن یعنی زندگی در گذشته به پایان نرسیده است و چه بسیار امکانهای روشن و دلپروری که انتظارمان را میکشند و تاکنون دست ما از تجربهی آنها کوتاه بوده است.
امید، اعتماد و ایمان، خویشاوندان هماند. از یک تبار و قبیلهاند. منطق استقرایی، تجربی، محاسبهگرانه، با این سه، چندان سازگار نیست. امید، اعتماد و ایمان، شاید، بیشتر، از جنس رؤیا هستند. رؤیاهایی که اگر چه نمیتوانی اعتبار نیرومندی برایشان قایل باشی، اما روزت را سرتاسر روشن میکنند.
امید، اعتماد و ایمان، شاید بهرهی کمی از حقیقت داشته باشند، اما لبالب از روشنی هستند.