نفسهایم بوی مرگ گرفتهاند.
میروم
با زخم عشقی نداشته در دلم
و دستهایی متروک از خاطرههای گرم.
تنها چشمهای توست
که بوی آرزوهای مرا میدهند
این خیرگی چشمها
نومیدی تلخ بیعشقی است
عُمری چین و تاب برکهها را
به هوای ماهی سرخفام عشق
پارو زدهام
همه عمر در پیلهی خیال
پروانههای نارس زاییدهام
اینک تویی
و آرزوی آخرین من:
قلبت را خالی از گرمای عشق
به سردی گور مبر.
عشقی را بیافرین
که تنها نصیب من از آن
دستهای خالی بود
به من قول بده،
تا وقتی زندهای
قلبت را گرم نگه داری.
به چشمهایم قول بده.
با چشمهایت قول بده.
صدیق قطبی؛ 5 آبان 95