عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

شوق زندگی

«معنای زندگی فوری و فوتی‌ترین مسأله است.»(آلبر‌کامو)
«شما [پاسخ‌گویی به] پرسشی سهمگین را بر عهده‌ام می‌گذارید: معنا یا غایت زندگی چیست؟ به نظرم می‌رسد این تنها پرسشی باشد که ارزش پرسیدن دارد و شاید تنها پرسشی است که شخص نباید برای پاسخ‌دادن به آن زمان بسیار زیادی صرف کند!»(دیوید اسمال)


شوق زندگی است که معنا می‌بخشد؛ معنای زندگی، شوق‌‌انگیز نیست.


جوش معنا را نزنیم، به گیراندن آتش شوق بیندیشیم. بازیابی اشتیاقی که در خُردسالی به زندگی داشتیم و هنوز از خارهای پرسش، زخمی نبود،‌ چاره‌ی کار است. اشتیاقی طبیعی و رها از چندوچون‌های ذهنی به نفسِ زیستن. دوست داشتن زندگی، از آن رو که زندگی است و نه به این خاطر که مقدمه‌ای است برای تحصیل چیزی دیگر.

بازیابی چنان شوقی با پرسیدن به دست نمی‌آید. شست‌و‌شو می‌خواهد و هواهای تازه‌ای که در ریه‌های روح، جاری شوند.


«آدم باید پیش از آن که به معنای زندگی عشق بورزد به خود زندگی عشق بورزد. این حرف داستایوفسکی است. بله، و وقتی عشق به زندگی می‌میرد، هیچ معنایی دلمان را تسلا نمی‌دهد.»(یادداشت‌های آلبر کامو، ترجمه خشایار دیهیمی، جلد دوم)


«موفق شدن در زندگی چه چیزی به غیر از این می‌تواند باشد، به غیر از این یکدندگی دوران کودکی، این وفاداری بی‌غل و غش: این که هرگز فراتر از آن چیزی که در این روز، در این ساعت، خشنودتان می‌سازد، نروید.»(بخش گمشده، کریستین بوبن، ترجمه فرزانه مهری) 


«از من مقاله‌ای برای نشریه‌ی خود خواسته‌اید. مقاله‌ای یا حداقل چندجمله‌ای. جملاتی که با این پرسش هدایت شوند: «چه چیز به زندگی شما معنا می‌دهد؟‌»‌‌‌‌... 

در نامه‌ی شما کلمه‌ای، این کلمه‌ی معنا، مرا اذیّت می‌کند. اجازه بدهید آن را پاک کنم. ببینید پرسش شما در این صورت چه ضرباهنگ خوبی پیدا می‌کند، ضرباهنگی هواگونه، فرّار: «چه چیزی به شما زندگی می‌بخشد؟» این‌بار پاسخ راحت‌تر است: همه چیز. هر آنچه من نیست و مرا روشن می‌کند. تمام آن چیزهایی که نمی‌دانم و منتظرشان هستم... انتظار هیچ‌چیز را غیر از آنچه غیرمنتظره است نکشیدن. این دانش من از دوردست می‌آید. دانشی که دانش نیست، بلکه یک اعتماد است، زمزمه است و ترانه. این دانش را از تنها استادی که داشته‌ام فراگرفته‌ام: از یک درخت. از تمامی درختان در شبِ ذوق‌زده. آن‌طور که آن‌ها هر لحظه را طالعی سعد می‌انگارند، خود به من آموزش می‌دهد. تلخی باران، جنون خورشید، همه چیز آن‌ها را سیراب می‌کند. دغدغه‌ای ندارند و خصوصاً دغدغه‌ی معنا را. با انتظاری نورانی و لرزان، انتظار می‌کشند. تا بی‌نهایت‌‌‌‌.»(شش اثر، کریستین بوبن، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی)