عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

وحدت شهود، آری؛ وحدت وجود خیر!

«وحدت شهود» چیزی است و «وحدت وجود» چیزی دیگر. «وحدت وجود» یک نظریه در باب جهان است اما وحدت شهود، یک وضع و حال انفسی و درونی است.

وحدت وجود می‌گوید خدا چیزی بیرون از این عالَم نیست، بلکه نفسِ وجود است(خدا غیرمتشخص است). اما در وحدت شهود، شما همچنان خدا را موجودی متشخص و مستقل از جهان می‌دانید اما چنان دل و جان‌تان از مشاهده و عشق به او سرشار است که دیگر هیچ چیز جز او به چشم شما نمی‌آید. همه را او می‌بینید:

 

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟

(مولانا)

 

ولا هَمَمتُ بِشُربِ الماء مِن عَطَشٍ

إلا رأیتُ خیالاً مِنکَ فی الکأسِ

(و در لحظه‌ی تشنگی نخواستم آبی بنوشم إلا عکس تو را در پیاله‌ی خود دیدم.)

 

امام احمد سرهندی ملقب به مجدّد الف ثانی، وحدت وجود ابن عربی را نقد می‌کند و مخالف آیین و شریعت اسلام می‌بیند و معتقد است «وحدت شهود» قابل دفاع است. به باور او «أناالحق» گفتن منصور حلاج و عبارات مشابه عارفانی دیگر، همه بیان از «وحدت شهود» دارند. یعنی چنان از حضور و محبت و نظاره‌ی خداوند آکنده می‌شوند که هیچ چیز جز او نمی‌بینند. او به خوبی بین دو مفهوم «توحید وجودی» و «توحید شهودی» تمیز می‌دهد:

 

«در بیان آنکه توحید دو قسم است ؛ شهودی و وجودی و آنچه لابد است توحید شهودی است که فنا به آن مربوط است و توحید شهودی با عقل و شرع مخالفت ندارد،‌ به خلاف توحید وجودی، و اقوال مشایخ که ناظر به توحیدند  به توحید شهودی باید فرود آورد تا مخالفت را گنجایش نباشد.

توحید شهودی یکی دیدن است. یعنی مشهودِ سالک جز یکی نباشد. و توحید وجودی، یک موجود دانستن است و غیر او را معدوم دانستن است و غیر او را معدوم انگاشتن...

مثلاً شخصی که یقینی به وجود آفتاب پیدا کرد، استیلای این یقین مستلزم آن نیست که ستاره‌ها را آن وقت منتفی و معدوم داند. امّا وقتی که آفتاب را دید، البته ستاره‌ها را نخواهد دید و مشهود او جز آفتاب نخواهد بود و در این زمان که ستاره‌ها را نمی‌بیند، می‌داند که ستاره‌ها معدوم نیستند، بلکه می‌داند که هستند امّا مستورند و در شعشعان نور آفتاب مغلوبند و این شخص با جَماعه‌ای[جماعتی] که نفی وجود ستاره‌ها در آن وقت کنند، در مقام انکار است و می داند که آن معرفت، ‌غیر واقع است. پس توحید وجودی که نفی ماسوای یک ذات است -تعالی و تقدّس- با عقل و شرع در جنگ است، به خلاف شهودی که در یکی دیدن هیچ مخالفت نیست. مثلا در وقت طلوع آفتاب، ستاره‌ها را نفی کردن و معدوم دانستن مخالف واقع است. امّا ستاره‌ها را در آن وقت نادیدن، هیچ مخالفت نیست بلکه آن نادیدن به واسطه‌ی غلبه‌ی ظهور نور آفتاب است...

پس اقوال بعضی از مشایخ که به ظاهر به شریعت حقّه مخالف می‌نمایند و به توحید وجودی بعضی مردم آنها را فرود می‌آورند، مثل قول ابن منصور حلّاج «أنا الحقّ» و قول ابی‌یزید البسطامی «سبحانی» و امثال اینها، اولی و انسب[مناسب‌تر] آن است که به توحید شهودی فرود باید آورد و مخالفت را دور باید ساخت. هر گاه ماسوای حق سبحانه از نظرشان مختفی شد، در غلبه‌ی آن حال به این الفاظ تکلّم فرمودند و غیر از حق سبحانه اثبات نمودند.

معنای أنا الحق آن است که حقّ است، نه من. چون خود را نمی‌بیند، اثبات نمی‌کند. نه آنکه خود را می‌بیند و آن را حق می‌گوید. این خود کفر است.»(مکتوبات امام ربّانی، جلد اول)

 

اینکه «برِ عارفان جز خدا هیچ نیست»، لزوماً بیانگر عقیده به وحدت وجود نیست. به نظر نمی‌رسد از تعابیر عارفان که خدا را در همه چیز می‌دیدند و یا جز خدا هیچ نمی‌دیدند(رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند) بشود نتیجه گرفت که به جهت اعتقادی قایل به وحدت وجود بوده‌‌اند. به نظر می‌رسد تبیین «وحدت شهود» از تعابیر عارفان، با ارتباط شخصی‌واری که آنان با خداوند برقرار می‌کردند سازگارتر است.

سعدی به زیباتر از همه، «وحدت شهود» عارفانه را تبیین کرده است:

 

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست

بر عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفتن این با حقایق شناس

ولی خرده گیرند اهل قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟

بنی آدم و دام و دد کیستند؟

پسندیده پرسیدی ای هوشمند

بگویم گر آید جوابت پسند

نه هامون و دریا و کوه و فلک

پری و آدمی‌زاد و دیو و ملک

همه هرچه هستند ازان کمترند

که با هستیش نام هستی برند

عظیم است پیش تو دریا به موج

بلندست خورشید تابان به اوج

ولی اهل صورت کجا پی برند

که ارباب معنی به ملکی درند

که گر آفتاب است یک ذره نیست

وگر هفت دریاست یک قطره نیست

چو سلطان عزت عَلَم بر کشد

جهان سر به جیب عَدم درکشد

(بوستان، در عشق و مستی و شور)

 

به نظر می‌رسد در مقام عشق و محبت وافر، بیان چنین تعابیری کاملاً طبیعی و فهمیدنی است و نباید از آنها اعتقاد به «وحدت وجود» را نتیجه گرفت:

شیخ جنید بغدادی گفته است: «محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید ای من.»(تذکرة‌الاولیا)

مولانا در آن داستان مشهور در دفتر اول مثنوی، می‌گوید:


«بانگ زد یارش که بر در کیست آن

گفت بر در هم توی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ

نیست گنجایی دو من را در سرا»

 

در حدیثی قدسی که سند معتبری دارد آمده است: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَرِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا»(به‌روایت بخاری)

یعنی وقتی بنده‌ای را دوست بدارم گوش و چشم و دست و پای او می‌شوم، که با آنها می‌شنود، می‌بیند، می‌گیرد و راه می‌رود.

 

آنچه در این حدیث آمده است بیانگر همین نوع از وحدت است. این وحدت، عاطفی و شهودی است و نه اعتقادی و نظری. آنچه در این حدیث صحیح از زبان پیامبر(ص) بیان شده است کاملاً سازگار با تعابیر وحدت‌انگارانه‌‌ی فرزانگان عاشق است:

 

چنان پُر شد فضای سینه از دوست

که یاد خویش گُم شد از ضمیرم

(حافظ)

 

من با تو چنانم ای نگار خُتَنی

کاندر غلطم که من توام یا تو منی

(مولانا)