عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آنی و چیز دیگر

هر چیزی که به کلام درآید قدری از غرابت و شگفتی خود را از دست می‌دهد و به تعبیر لائوتسه: «نامی که بتوان آن را ذکر کرد نامی ماندگار نخواهد بود. آن چه نمی‌توان برایش نامی نهاد حقیقت جاوید است.»(تائوت چینگ، لائوتزو، ترجمه فرشید قهرمانی)

کارستان مولانا آن است که با استفاده از کلام اشاره به چیزی می‌کند که به کلام در نمی‌آید. اوج کار او وقتی است که از گفتن به نگفتن پُل می‌زند. می‌گوید که نمی‌تواند بگوید و آنقدر این بی‌نشانی و امتناع تعبیر را قشنگ بیان می‌کند که آدم ذوق می‌کند. 

می‌گوید من نه در این جهانم و نه در آن جهان. به کلّی در جهانی دگرم. نه با عقل و اندیشه زنده‌ام و نه با دل، با چیز دیگر زنده‌ام. نردبان حق، نه عقل است و نه معرفت و نه عشق، چیزی دیگر است. هر کسی مذهبی دارد و قبله‌ای و ما را نه مذهبی است و نه قبله‌ای. معشوق، جانِ جان است و در عین حال چیزی دیگر.

اینکه همه پیش‌فرض‌ها و مألوفات ذهنی ما را نفی کند و بگوید این نیست، اما نگوید که پس کدام‌ است و چیست، ما را غرق در بُهت و حیرت می‌کند. مولانا از کلام بهره می‌گیرد تا بگوید حقیقت جاوید به کلام در نمی‌آید:


ای جان جان جان‌ها جانی و چیز دیگر

وی کیمیای کان‌ها کانی و چیز دیگر

-

ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

ای آنک «آن» تو داری آنی و چیز دیگر

لعلیست بی‌نهایت در روشنی به غایت

آن لعل بی‌بها را کانی و چیز دیگر

-

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

-

این جهان و آن جهان مرا مطلب

کاین دو گم شد در آن جهان که منم

گفتم ای جان تو عین مایی گفت

عین چه بود در این عیان که منم

گفتم آنی بگفت‌های خموش

در زبان نامده‌ست آن که منم

گفتم اندر زبان چو درنامد

اینت گویای بی‌زبان که منم

-

دل را ز خود برکَنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام

عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بُن سوزیده‌ام

-

هر کسی رویی به سویی برده‌اند

وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند

هر کبوتر می‌پرد در مذهبی

وین کبوتر جانب بی‌جانبی

ما نه مرغان هوا نه خانگی

دانه‌ی ما دانه‌ی بی‌دانگی

-

عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق

لیک حق را در حقیقت نردبانی دیگرست

-

شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو

بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن