در هر تصمیم، انتخابی و اقدامی، چنان فرض کنیم که هیچ فرصتی برای جبران نخواهیم داشت. این نگاه، گرچه دلهرهآور است، اما وفادار به حقیقت و نیز هشیارکننده است. واقعیت این است که زندگی چنان کوتاه و نامطمئن است که هیچ تضمینی به ما نمیدهد امکان و فرصت بازگشت داشته باشیم. فرض کنیم هر انتخابی، بیبازگشت و آخرین انتخاب است.
تعبیر دیگر این اصل و توصیهی خردمندانه، مرگاندیشی است. مرگاندیشی میگوید: اقدام و عملی درست است که اگر با مرگمان، همزمانی پیدا کند، همچنان برای ما درست به نظر برسد. چرا که مرگ، امکان جبران و بازگشت را سلب میکند. شمس تبریزی و مولانا به چنین ملاک و معیاری تأکید داشتهاند:
«این آینهای روشن است که شرح حال خود در او بیابی، هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میان هر کاری که متردد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایقتر است؟»[مقالات شمس تبریزی]
کار آن کار است ای مشتاق مست
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است
[مثنوی: دفترسوم]
افعالمان را اینگونه بسنجیم که اگر آخرین انتخاب زندگی و همزمان با مرگمان باشد، تا چه اندازه انتخاب درستی است؟
مولانا مبتنی بر همین قاعده میگوید علت اینکه طالب آشتی نیستی این است که مرگآگاهی نداری. اگر میدانستی که هر لحظه مرگ، من و تو را، تهدید میکند، در آشتی و مهربانی تردید نمی کردی.
غالباً پس از مرگ انسانها، کینهشان را از دل پاک میکنیم. آنان که میمیرند، نزد ما دوستداشتنیتر میشوند.
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ما آشنا بود
و لیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود؟
(اقبال لاهوری)
مولانا میگفت در برابر سرنوشت، ما هماکنون نیز چونان مُردهای، بیدفاع هستیم. پس به جای آنکه بر سنگ مزار من بوسه بزنی، رخسارم را ببوس. چرا مُردهپرستی و زندهستیزی؟ آشتی بعد از مرگ، جز محنتی ماندگار، چه ثمری دارد؟
بیا تا قدر همدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مردهپرست و خصم جانیم
چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مُردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
[غزلیات شمس]
چون بمیرم فضل تو خواهد گریست
از کرم گرچه ز حاجت او بری است
برسرگورم بسی خواهی نشست
خواهد از چشم لطیفت اشک جست
نوحه خواهی کرد برمحرومیام
چشم خواهی بست از مظلومیام
اندکی زان لطفها اکنون بکُن
حلقهای درگوش من کُن زین سخُن
آنچه خواهی گفت تو با خاک من
بَرفشان بر مُدرِکِ غمناک من
[مثنوی: دفترششم]