عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کودکان و خداوند

خداوند در کودکان زنده‌تر و تماشایی‌تر است. کودک، بیشتر از هر کسی آغشته به عطر خداوند است. چرایی‌اش احتمالاً به این باز می‌گردد که کودکان با هستی، از رهگذر واژه‌ها و مفاهیم برساخته‌ی ذهن، ارتباط نمی‌گیرند. کودک، با جهان، تماس وجودی دارد و نه مفهومی. کودک در هستی است، هنوز دیوار زبان، میان او و جهان، فاصله نینداخته است.

ذهن و زبان، گر چه ظاهراً ضرورت زندگی جمعی ما هستند، اما می‌توانند ما را از هستی جدا کنند. گمان می‌کنیم با درخت و باران، در ارتباط و تماس هستیم، اما آنچه حقیقتاً با آن در ارتباطیم اغلب مفهوم و واژه‌ی درخت و باران است.

ارتباط حقیقی و اصیل، ارتباط بی‌واسطه و مستغنی از مفاهیم و کلمات است. 

کودک هنوز در روند جامعه‌پذیری، آلوده به مفاهیم و واژگان نشده است. کودک، هستی را لمس می‌کند و گرمای نفس‌های خدا- که جان جهان است- را در می‌یابد. کریستین بوبن اشارات فراوان و فریبایی در این زمینه دارد:


«اولین شناخت از خداوند، در زندگی شناختی است تلخ و شیرین، که در کودکی، با اولین لقمه‌های غذا، بلعیده شده‌اند. کودک خداوند را می‌مکد. می‌آشامد، او را می‌زند، به او می‌خندد. بدنبالش فریاد می‌زند و در آخر، در بازوانش، در عمق تاریکی، با شکم سیر می‌خوابد. این شناختی آنیست. به کسانی که تازه به دنیا می‌آیند داده می‌شود، مردان کلیسان آن را ندارند هم‌چنین آنان که در مورد خداوند شناخت ضعیفی دارند.»(لباس کوچک جشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مژگان صالحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر باغ نو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌)

«شب ‌و روز می‌توانم با کودکی شیرخوار سخن بگویم: کسی از راه می‌رسد که از حقایق کاذب و عادات، هیچ لطمه‌ای ندیده است. کودکان شیرخوار چیزی دارند که گویی بر حکمت مبتنی است، به سان بوداها. آنان خبر از ستاره‌ای بس دوردست به ما می‌دهند، خبری که هنوز واژه‌ها آن را کُندآهنگ نساخته‌اند. کودکان شیرخوار به خود اجازه‌ی خیره شدن نیز می‌دهند و این همان کاری است که ما اجازه‌ی انجام آن را به خود نمی‌دهیم. اگر به این بیگانه‌ی محض که همانا کودک شیرخوار است بنگریم، می‌بینیم که از زبان معمول که برای سخن گفتن با او به‌کار می‌گیریم، تقریباً یکّه می‌خورد. آنگاه که به او واژه‌‌‌‌های کوچک ابلهانه می‌گوییم، می‌بینیم که نگاهش از سخن ناشایست ما برق می‌زند. کودکان شیرخوار عالمان مابعدالطبیعه‌ی محض‌اند و این بی‌مایگی است که برای ایشان جز ستایشی عادی قایل نمی‌شویم. این اهانتی است که در حق ذکاوت بسیار ظریف این فرزانگان روا می‌داریم.»(نور جهان، ترجمه‌ی پیروز سیار، نشر آگه)


توصیه‌ی عارفان و فرزانگان این است که توانایی کودکانه‌ی از دست‌رفته را از نو در خود بیافرینیم. بکوشیم رهیده از مفاهیمی که ساخته‌ی ذهن و زبان است، هستی را لمس کنیم:

 «واژه‌ها را باید شست.

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد».

«نام را باز ستانیم از ابر،

از چنار، از پشه، از تابستان.

روی پای‌ تر باران به بلندای محبت برویم.

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم»

(سهراب سپهری)


لایه‌ی واژگان را که مانع تماس مستقیم ما با هستی است، کنار بزنیم و در این ارتباط وجودی و سرشار، جهان را به اندورن خود دعوت کنیم و در به روی امر مقدس بگشاییم.

آبی که می‌نوشیم و توتی که می‌خوریم، شسته از غبار ذهن و دانایی و واژه باشد. چنانکه سهراب سپهری از روزگار کودکی خود می‌گفت که:

«آب بی‌فلسفه می‌خوردم.

توت بی‌دانش می‌چیدم»


حجاب مفاهیم و واژگان که کنار بروند، سرشار از هستی می‌شویم. خدا به خانه‌ی ما می‌آید. جهان در ما جاری می‌شود و به تعبیر سهراب «همه‌ی رودهای جهان در من می‌ریزد»:

«می‌روم بالا تا اوج، من پُر از بال و پَرم.

راه می‌بینم در ظلمت، من پُر از فانوسم.

من پُر از نورم و شن

و پُر از دار و درخت

پُرم از راه، از پل، از رود، از موج

پُرم از سایه‌ی برگی در آب»


با این نگاه، بهتر می‌شود فهمید چرا مسیح، بازگشت به کودکی را شرط ورود به ملکوت آسمان می‌دانست:


«نزد عیسی آمدند و گفتند: چه کسی در ملکوت آسمان بزرگتر است؟ آنگاه عیسی طفلی را برپای داشت و گفت: هر آینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز به ملکوت آسمان ره نمی‌یابید.»(انجیل متی، باب 18)


--

 پیوست:

 اشارات دیگری از کریستین بوبن در باب خدا و کودکی:


«نوزادان میان مشت‌های بسته‌ی خود خدا را به اسارت گرفته‌اند.»

(زندگی از نو، ترجمه ساسان تبسمی، نشر باغ نو)

«خداوند در وجود هر نوزادی، دوباره خود را در دستان نه چندان مطمئن ما قرار می‌دهد.»

(ویرانه‌های آسمان، ترجمه سید حبیب گوهریان و سعیده بوغیری، نشر رادمهر)

«خدا یک فکر و عقیده نیست، بلکه بخار صورتی و آبی‌رنگ باقی‌مانده از لب‌های حلزون‌مانند کودکان بر شیشه است، مراقبت از زندگی معمولی است- آرامش قلبی ژرف‌اندیش است.»

(قاتلی به پاکی برف، ترجمه فرزانه مهری، نشر ثالث)

«کودکی که بازی می‌کند در بازی‌اش بیش‌تر از قدیسین در دعاهایشان یا فرشته‌ها در آوازهایشان نور منتشر می‌کند. کودکی که بازی می‌کند مایه‌ی تسلی خاطر خداست.»

(شش اثر، ترجمه‌ی مهتاب بلوکی، نشر نی)

«وجود بیکرانه‌ی او تنها در زمزمه‌های کودکان متجلی می‌شود... خدا آن چیزی است که کودکان می‌دانند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نه بزرگسالان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»

(رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه پیروز سیار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر طرح نو‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌)

«تحمل نگاه ثابت یک کودک بسیار سخت است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. انگار که خداوند رو به روی شما نشسته... شما را برانداز می‌کند و در عین حال از وجودتان هم شگفت‌زده است‌‌‌‌‌‌‌‌‌.»(همه گرفتارند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه نگار صدقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نشر ماه‌ ریز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌)

مشکل ما در این است که هیچگاه به کودکِ سه‌ساله‌ی وجود خود اطمینان نمی‌کنیم. در آنجا که واژه‌ها توانایی‌شان را از دست می‌دهند، این کودکِ درون ما است که کلامی تازه می‌گوید و در آنجا که به راه‌های بسته خورده‌ایم، راه جدیدی را پیش رویمان باز می‌کند.»

(فرسودگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ترجمه‌‌ی پیروز سیّار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، انتشارات آگاه‌)