هماناندازه که با بیاعتنایی بسیاری از دینداران به نقدها و واکاویهای علمی و فلسفی مقولات دینی و دستکم گرفتن فلسفه و تخفیف قدر عقل، زاویه دارم، به علمزدگان و عقلپرستانی که سنت شگفت، پُرمایه و جذاب دینی و مذهبی و نیز ذخائر عرفانی را جدی نمیگیرند، انتقاد دارم.
متأسفانه اغلب نقدهایی که در فضای عمومی به بنیادهای دینی میشود، فاقد ابتداییترین معیارهای لازم است. پنداشتهایم همهی کسانی که خداباور یا دیندار هستند، بیگانه با فلسفه و عقلانیت و محروم از استدلال و تعقلاند.
پنداشتهایم با نشان دادن رسواییهایی گروههای دینی و مذهبی در عرصه سیاست و قدرت و جامعه، میتوانیم به بیاعتنایی و خوشخیالی، از کنار خدا و دین عبور کنیم.
گمان میکنیم با نشان دادن ناتوانی مدرسههای فقهی از پاسخگویی به نیازهای زمانه، دین را مُحاق فرستادهایم.
وقتی با حرفها و آموزههای دینی و مذهبی و یا عرفانی و معنوی مواجه میشویم، به جای آنکه فروتنانه اعلام کنیم خودمان به آن نرسیده یا آن را تجربه نکردهایم، از بیخ و بن، انکار میکنیم.
انگار همهی معارف و حقایق هستی، لزوماً باید به تور ما هم بیفتند و اگر از درک حقایقی عاجز بودیم، به این معناست که آنها فاقد اعتبارند. زبان حال اغلب منتقدان این است: نمییابم، پس نیست.
همان اندازه که دینپرستی و عقل و علمستیزی بد است، عقل و علمپرستی و دینستیزی هم بد است.
اغلب دینداران هم به این گمان غلط گرفتارند که با تضعیف جایگاه عقل و نشان دادن ناتوانی فلسفه و عجز تعقل، میتوانند به اعتبار دین کمک کنند. غافل از اینکه اعتباریابی بنیادهای دینی و مذهبی در گرو اعتبار عقل است و نیز اگر اینهمه در رد و تنقیص عقل بگوییم، آنوقت با چه ملاک و معیار مشترکی میتوانیم میان انواع طاماتبافیها و دعاوی غریب، داوری کنیم؟
اگر عقل و فلسفه، غیرقابل اعتماد و پایچوبین است، میان بیشمار دعاوی دینی و مذهبی و طریقتها و مرامهای عرفانی و معنوی، چگونه میتوان دست به انتخابی سنجشگرانه زد؟
به گمانم بیش از آنکه نوع باورها و دعاوی مهم باشند، شیوهی توجیه، نحوهی پاسخگویی و طرز مواجهه با مخالفان، اهمیت دارد. مهم روشی است که در نقد دینداری و خداباوری و یا نقد بیدینی و خداناباوری در پیش گرفتهایم.
فکر میکنم شیوهی سلوک فکری ما است که تعیینکنندهی بهرهمندی ما از حقیقت، شرافت و رستگاری است.
آنچه اهمیت اساسی دارد باورها و مدعیات ما نیستند، شیوه و سیر تفکر ما است.