هستی، چرا که جان از عطش خالص و تمامناشدنی تو، آکنده است. هستی، از اینرو که دل، بیتاب تو است و کوچه به کوچه کو به کو، سراغ از تو میگیرد. هستی، چرا که این بانگ هوشرُبا، به عطر تو آمیخته است.
هستی، زیرا هنوز، خاک را جذبههاست و شوق جستجو در جوبارها جاری است.
جستوجویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو رَوَم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بُدی
گر نبودی جذبهای و هوی تو
(مولانا)
هستی؛ به همین برهان قاطع: من، دوستت دارم.
«کاملاً مطمئنم که خدایی هست به این معنا که کاملاً مطمئنم که عشق من امری وهمی نیست. کاملاً مطمئنم که خدایی نیست به این معنا که کاملاً مطمئنم که هیچ چیز واقعیای نمیتواند مانند چیزی باشد که من، هنگامی که این کلمه را تلفّظ میکنم تصور کنم. اما چیزی که نمیتوانم تصور کنم امری وهمی نیست.»
«اصول اعتقادی دینی اموری نیستند که باید مورد تصدیق واقع شوند؛ بلکه اموریاند که باید از فاصلهی خاصی، با دقّت، احترام و عشق بدانها نگریست... این نگرش دقیق و عاشقانه، با ضربهای که بر اثر این نگرش به آدمی وارد میشود، موجب میگردد که منبع نوری در نفس بتابد که همهی وجوه حیات انسانی را در زندگی دنیوی روشن میکند. اصول اعتقادی به محض اینکه تصدیق شوند این هنر را از دست میدهند.»
«هیچ موجودی ارزش عشقورزیِ مطلق را ندارد. بنابراین ما باید به آنچه وجود ندارد عشق بورزیم.»
(سیمون وی، استیون پلنت، ترجمهی فروزان راسخی، نشر نگاه معاصر، 1382)
«خداوند نام جایی است که غفلت هرگز تاریکش نمیکند، نام یک فانوس دریایی در کرانهها. و شاید آن مکان خالی باشد و شاید این فانوس همواره رها شده باشد اما این هیچ اهمیتی ندارد. ما باید طوری رفتار کنیم که انگار این مکان اشغال است، انگار کسی در فانوس ساکن است. بیایید به کمک خدا بیاییم، روی صخرهاش و هر چهره را تکبهتک و هر موج را تکبهتک و هر آسمان را صدا بزنیم. بیآنکه حتی یکی را فراموش کنیم.»
(جشنیبر بلندیها، کریستین بوبن، ترجمهِ دلآرا قهرمان، نشر پارسه، 1394)
«کسانی را که از خدا مانند قیمتی مقطوع حرف میزنند دوست ندارم. کسانی را که خدا را نتیجهی خللی در دستگاه هوش میدانند دوست ندارم. آنانی را که "میدانند" دوست ندارم، کسانی را دوست دارم که دوست دارند.»
(تصویری از من در کنار رادیاتور، کریستین بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد، نشر اجتماع، 1386)