عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

از تنهایی مگریز!

«از تنهایی مگریز! به تنهایی مگریز!

گهگاه آنرا بجوی و تحمل کُن.

و به آرامش خاطر مجالی ده!»

(مارگوت بیکل، ترجمه احمد شاملو)

 

چیزهایی در این دنیا هستند که تنها زمانی که به جدال و پیکار با آنان نرویم، می‌توانیم از گزندشان مصون بمانیم. پیروزی در برخی عرصه‌ها، محصول پرهیز از تقلا و کشمکش است.

اگر دوست داریم پروانه‌‌ی زیبایی که در گشت و گذار میان گل‌ها است، بر آستین ما بنشیند، بهترین راه آن است که دست روی دست بگذاریم و هیچ کاری نکنیم.

اگر می‌خواهیم برکه‌ی گِل‌آلودی را زلال ببینیم، بهترین کار این است که به تماشا کردن بسنده کنیم.

 

در رابطه با تنهایی و دلتنگی هم گویا، وضع به همین منوال است.

پادزهر تنهایی و دلتنگی، پذیرفتن و تقلا نکردن است. همین است زندگی. تنهایی و دلتنگی، همزاد ماست و از آنها گریزی نداریم. بهتر آن است که با همزادان خود صلح کنیم و از در آشتی درآییم.

هر چه در برابر تنهایی و دلتنگی، دچار خودباختگی و آسیمه‌سری شویم، ضربه‌پذیرتر شده و بیشتر زخم بر می‌داریم.

 

حتی برای گریز از تنهایی، پی هم‌صحبت و رفیق نگردیم. تنهایی و دلتنگی‌مان را تماشا کنیم و اجازه دهیم مانند نسیمی سر به هوا، به هر کنج و زاویه‌‌ای از روح ما، سَرک بکَشد.

تقلایی در بستن دریچه‌ها نکنیم. اجازه دهیم این باد، در ما بوزد. از شاخه‌ها بیاموزیم.

 

«جهان را با آغوش باز بپذیرید.

اگر جهان را این گونه بپذیرید...

شما چون کودکی کوچک خواهید بود.

آیا می‌توانید بدنتان را همانند نوزادان دوباره نرم و انعطاف‌پذیر کنید؟...

آیا می‌توانید در برخورد با مسائل مهم و حیاتی زندگی هیچ دخالتی نکنید

و اجازه دهید آن چه باید، رخ بدهد؟

فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظه‌ی حال برای او به ارمغان می‌آورد...

جاری همچون یخ در حال آب شدن.

شکل‌پذیر چون تکه‌ای چوب.

پذیرا همچون دره‌ها.

زلال همچون آب.

آیا برای انتظار کشیدن شکیبایید

تا زمانی که گلتان ته‌نشین شود و تنها آب زلال باقی بماند؟

آیا می توانید بی‌حرکت باقی بمانید

تا زمانی که عمل مناسب خود به خود رخ دهد؟

فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست.

نه در جستجوست، نه انتظار می کشد.

او حاضر است؛ آماده برای خوش‌آمدگویی به هرچیز....

با اجازه دادن به رخدادها، همان‌گونه که رخ می‌دهند

و دخالت نکردن در جریان روی دادنشان،

فرزانگی پدیدار می‌شود.

انسان های عادی تنهایی را دوست ندارند

در حالی که فرزانه تنهایی را به کار می‌گیرد.

او در تنهایی درک می‌کند

که با هستی یگانه است.»

(تائوت چینگ، لائوتزو، ترجمه فرشید قهرمانی)


«در گریز از تنهایی و جدا افتادگی به دوست داشتن پناه می‌بری و آن گاه که دوست داشتن را یافتی آن را با هراسِ از کف دادنش، از هراس تنهایی و جداافتادگی، رنج‌آورش می‌کنی و سرانجام نیز از دست می‌دهی‌اش. احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن،‌ تنها می‌مانی و گاه ته دلت حتی می‌ترسی که قطعه گم شده‌ات را پیدا کنی که مبادا دوباره گمش کنی. تو از تنها ماندن می‌ترسی و از همین رو تنها می‌مانی.»

(در جستجوی قطعه گمشده، شل سیلوراستاین، ترجمه رضی خدادادی)

 

«اگر نتوانیم تنهایی‌مان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهین بی‌نیاز از  حضور دیگری- زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت.»(وقتی نیچه گریست، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب)

 

«تنهایی بیماریی است که تنها در صورتی از آن شفا می‌یابیم که بگذاریم هرآنچه می‌خواهد بکند و به خصوص در پی علاج آن برنیاییم، در هیچ کجا... همواره از آنهایی بیم دارم که تنها بودن را تاب نمی‌آورند و از زندگی مشترک و کار و دوستی و حتی ابلیس چیزی را می‌خواهند که حتی زندگی مشترک و کار و دوستی و نه ابلیس قادر به دادن آن نیستند و آن محافظت در برابر خودشان است.... و اطمینان از این حقیقت که هیچگاه با حقیقت تنهای زندگی خویش، سر و کاری نداشته باشند. این مردمان درخور همنشینی نیستند. ناتوانی آنها در تنها بودن، ایشان را به تنهاترین مردمان دنیا تبدیل می‌کند.»(فرسودگی، کریستین بوبن، ترجمه پیروز سیّار)