نیکخواهی اقتضا میکند در حد وُسع و توان خودمان کوشش کنیم از موانعی که میان معرفت و عمل دیگران فاصله انداخته کم کنیم. با تکرار و تذکر بایدها و درستها، غالباً کاری از پیش نمیبریم.
کاری که آن کشیش نیکنفس با ژانوالژان میکند همین است. هیچ تذکر و القای باید و نبایدی نمیکند. تنها آتشی در جانش میافروزد و قوّتی به روحش میدهد تا ژانوالژان بتواند روحش را به تمامی از شیطان پس بگیرد.(ژان والژان هنگامی که از خانة اسقف بیرون میآمد، از هر آنچه تا آن موقع افکارش به شمار میرفت خارج و دور بود. نمیتوانست حساب کند که در وجودش چه میگذرد. در قبال کردار ملکوتی و در قبال کلمات دلنشین پیرمرد، سرسختی میورزید. «شما به من قول دادهاید که مرد با شرفی باشید. شما از این پس به بدی تعلّق ندارید و متعلّق به خوبی هستید. من جان شما را از شما میخرم، آن را از جوهر فساد میرهانم و به خدای مهربان تسلیمش میکنم.»)(بینوایان، ویکتور هوگو، ترجمه حسینعلی مستعان)
کاری که ما میتوانیم بکنیم تقویت اراده اخلاقی و نیکخواهانهی انسانهاست. اتفاقاً بهرغم تصور رایج، تکرارهای زبانی و تذکرهای کلامی، بر وخامت اوضاع میافزایند. وقتی مستمراً کسی را به باد توصیه و نصیحت و تذکر میگیرید، موجب تقویت نیروی اعتراض و مقاومت او میشوید. از طرفی تذکرهای فراوان، میتواند به نوعی سرخوردگی و ملال بینجامد. فرد احساس میکند چقدر ناتوان و سستاراده است که بهرغم تذکرهای پیاپی، همچنان از جدّیت درست و انتخاب معقول، بازمانده است.
گاه، تکرار کلامی باید و نبایدها، به تضعیف عزت نفس و خودباوری فرد مقابل منجر میشود که به سهم خود اثر منفی در روحیهی اخلاقی دارد. گاهی تکرارها و تأکیدهای توصیهگون، اضطراب فرد مقابل را افزایش میدهند و از انسان مضطرب، انتظار انتخابهای اخلاقی و درست، کمتر است.
هر چه کاری کنیم انسانهایی که در حوالی ما هستند، از آرامش، حمایتشدگی و عزت نفس، سرشارتر باشند، در کاستن فاصلهی میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی آنان، میتوانیم اثر مثبت داشته باشیم. آدمهای جنایتکار و جامعهستیز، عمدتاً از محبت سرشار، خودباوری و احساس امنیت عاطفی محروم بودهاند.
کاری نکنیم توبیخها و شماتتها و سرزنشهای ما، خودباوری و عزت نفس فرد را تضعیف کنند. بهترین خدمتی که والدین، دوستان و آشنایان کسی در بهبود وضع زندگی و اخلاقی او میتوانند داشته باشند همین است که محبت و احترام خود را به او مشروط نکنند. او را درگیر این تشویش و دلهره نسازند که اگر فوراً خود را بازیابی نکند، از نگاههای قضاوتگر و کلمات شماتتآمیز اطرافیانش آسیب خواهد دید. ریشهی بسیاری کوتاهیها و بدعملیها، بیش از آنکه سوءنیت باشد، اضطراب و حفرههای روانی است.
اگر حقیقتاً نیت خیر داریم و قلباً مایل هستیم که به دیگران کمک کنیم تا انتخابهای درستتر و اخلاقیتری داشته باشند، بهتر است چند نکته را از یاد نبریم:
1. انتخابهای آدمها، تنها محصول ارادهی آزاد و خواست مختارانهی آنها نیست. شبکهای از چندین و چند عامل شناخته و ناشناخته(محیطی، وراثتی، تعلیم و تربیتی، سنخ روانی و...) دخالت دارد. میشود باور داشت که سوءنیت یا ضعف صدای وجدان اخلاقی هم یکی از عوامل است، اما عوامل دیگر نظیر وضعیت روانی، اضطرابها و وسواسهای فکری و حفرههای وجودی، تأثیر خود را دارند.
2. غالباً آدمها میدانند چه کاری درست و چه کاری نادرست است. با بازگویی درستها و نادرستها، فقط خسته و دلزده و از خودگریزانشان میکنیم.
3. اضطراب و دلهره، آدم را به انتخابهای بد و غیراخلاقی سوق میدهد. وقتی محبت و احترام خود را مشروط و موقّتی کردید، فرد خطاکار را مضطرب کردهاید و در واقع خدمتی به او نکردهاید. نباید این تصور و احساس را به فرد بدهیم که اگر از پس اصلاح خود بر نیاید، پاداشهای منفی عاطفی دریافت خواهد کرد. همین نگرانی، بازدارنده و مانعشونده است.
4. قضاوت کردن و متعاقباً سرزنش و شماتت، گرهگشا که نیست، گرهافکن هم هست. گره دیگری بر گرهها میزند. عالَم حقوق، اقتضائات خودش را دارد و برای برقراری نظم و امنیت، به نزاعها و مرافعات فیصله میبخشد، اما من به عنوان فردِ انسانی، نیازی نیست خودم را در موقعیت نمرهدهی اخلاقی و ارزشداوری قرار دهم. من فقط باید تمام تلاشم را بکنم که به دیگران مهر بورزم و عزّت و حرمت نفس آنها را خدشهدار نکنم. همین برای بهبود وضع اخلاقی آنها کافی است.
5. دشمنخویی، کینتوزی و عداوت یک رذیلت اخلاقی است. اما قرآن به ما تعلیم میدهد که برای از میان بُردن آن، رفتار متقابل و تلافیجویانه کارساز نیست. تنها وقتی محبتآمیز و به روش احسن و در نهایت ظرافت و مراقبت، رفتار کنیم میتوانیم عداوت و کینهتوزی را به محبت و دوستی بَدل کنیم. چرا این قاعده را از یاد میبرَیم:
«ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ(فصلت:34). چرا از کیمیاگری محبت غفلت میکنیم؟ چرا گمان میکنیم با محروم کردن فرد خطاکار از محبت و مراقبت و احترام، به بازسازی او کمک کردهایم؟
6. آدمها که احساس ارزشمندی کنند، بهتر و سنجیدهتر عمل میکنند. کاری کنیم که هیچ خطاکاری، احساس نکند ارزشمندی خود را از دست داده است. عمل بد را تقبیح کنیم. شفافیت موضع خیلی خوب است. من این کردار یا گفتار تو را تقبیح و انکار میکنم، اما تو برایم ارزشمند هستی. خاطرت را میخواهم و در حد توان خودم میکوشم به بهبود اوضاع و شرایط تو کمک کنم.
من قاضی نیستم، مددکارم. من یار شاطر توام، بار خاطرت نیستم. سعی میکنم با کلماتی که انتخاب میکنم، با نگاههایم و با مجموع حرکات و سکناتم، در تو آرامش و احساس ارزشمندی تزریق کنم، و بر دلهرهها، تشویشها، اضطرابها و بیقراریهایت که بیشک از عوامل مهم برخی مواضع و رفتارهای نادرست تو هستند، اضافه نکنم. من دوستت دارم، دوستت داشتهام و دوستت خواهم داشت. من برای بهتر شدن خودم و خودت، کنارت خواهم ماند. ما با یاری هم، برای بهسازی هم، تلاش خواهیم کرد.
فرزندم، خواهرم، برادرم، دوستم...
کارت اشتباه است، اما،
خاطرت برایم عزیز است.