خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
تذکر مهمی و اساسی حافظ در بیت بالا، از مبرمترین نیازهای عصر ماست. تعدد و تنوع رسانهها و عطش سیریناپذیر ما در اطلاع از اخبار و حوادث و رویدادها، مخاطره و آفتی سخت جدی است. آنچه امروزه به سان ارزشی فراتر از چون و چرا در ذهن ما تثبیت شده این است که پا به پای رسانهها پیش برویم مبادا اتفاق و رویدادی از دید ما پنهان بماند. حاصل کار شتابزدگی، تورّم روزافزون ذهن، تاختوتاز بیوقفهی دانستنیهای جوراجور و از همه مهمتر پراکندگیخاطر است. آنچه در این غلغله از کف دادهایم، جمعیت خاطر و یکدلگی است. پراکنده شدهایم. هر خبر و پیامی ما را به جایی پرتاب میکنند. یکی میخنداندمان، یکی به گریه میاندازد، یکی به تأمل و افسوس، یکی به خشم و برآشفتگی. هر دم ازین باغ بری میرسد و مدتزمانی خاطرمان را اشغال میکند و اندکی زمانی بعد میرود و محو میشود و از خاطرها فراموش...
آن وقت ما میمانیم و روانی پارهپاره. فاقد مراقبه و تمرکز. ناتوان از آهستگی و شناور شدن. دیگر توان مزهمزه کردن را از دست میدهیم. نمیتوانیم با حوصله و خاطر مجموع، تمام دل برای شنیدن یک آواز، خواندن یک شعر و یا شناور شدن در یک حکمت ظریف، خالی کنیم. به قول شمس تبریزی:
«تو شش هزار بیشی! تو یکتا شو و گر نه از یکی او ترا چه؟ تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!... تو در عالم تفرقهای، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمها پراگنده، پژمرده، فرو فسرده... از آنکه او واحد است ترا چه؟ چو تو صد هزار بیشی. هر جزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی...»
تکثر و سرعت مهارناپذیر دنیای رسانه و اخبار، برکهی کوچک روح ما را گِلآلود کرده است. انگار هر خبر و گفتهای، سنگی است که در این برکه فرو میافتد و آشفتهاش میکند. دیگر نمیتوانیم با حضور قلب بنشینیم و لب به نیایشی تر کنیم. تمام دل و جان به آوازی بسپاریم و روزها و روزها با یک آواز، سر کنیم. کتابی را از آغاز در دست بگیریم، در آن غوّاصی کنیم و گوهر و مروارید شکار کنیم. چیزی هضم روح ما نمیشود. چیزی از درون ما نمیجوشد. کوتاه، لقمههایی را مزه میکنیم و دور میاندازیم. بیآنکه بجویم، ببلعیم و بگذاریم در درون ما منتشر شود. به هر متن شیرینی، ناخنکی میزنیم و عبور میکنیم.
میدویم و میگذریم. شناور شدن را از یاد بُردهایم. تنها، میدویم و میگذریم. حال آنکه شاعران فرزانه به ما میگفتند کار ما شناور شدن است. شناور شدن در افسون گل سُرخ. در افسون عطر سیب. در جادوی زندگی.
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی....