خداوند در نگاه من، مادری در ابعاد ابدیت است.
مادری که هیچ گاه قلب آدمی را ترک نمیکند و هرگز لبخند مهر از آینهی نگاهش محو نمیشود.
خدایی که مهر، بوسهی اوست و هر گاه در درون ما، چشمهی دوستی و مهر بجوشد، گواهی است بر آن که او صحرای دل را بوسیده است.
خداوند اگر باشد، مادری در ابعاد بینهایت است...
زندگی در آغوش او اتفاق میافتد و آدمی هر چه پیر هم که بشود، از آغوش او رانده نمیشود. هیچ کس مردود نهایی و اخراج دایم نمیشود. تجدید میشوند و احیاناً تنبیه. اما اخراج، هرگز. اساساً چنین مادری اهل راندن نیست. ممکن است کودکی غافلانه بگریزد، اما شب که فرا رسید، ناگزیر به بازگشت خواهد بود.
اگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
شیخ ابوبکر شبلی گفته است: «الصوفیةُ أطفالُ فی حجرِ الحق»، صوفیان کودکانند در آغوش حق.(رساله قشیریه) و مولانا میگفت: اولیا اطفال حقاند ای پسر...
چنین تصویری را در حدیثی منقول از پیامبر ص میتوان دید:
«إِنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ یَدَهُ بِاللَّیْلِ لِیَتُوبَ مُسِیءُ النَّهَارِ ، وَیَبْسُطُ یَدَهُ بِالنَّهَارِ لِیَتُوبَ مُسِیءُ اللَّیْلِ»(به روایت مسلم)
یعنی خدا آغوش خویش را هر صبح و شام به سوی بندگانش میگشاید. او هر لحظه، مادر است.
مطابق این حدیث، خداوند، آغوشی همیشه گشوده است.
خدا، یا نیست، یا اگر هست مادری در ابعاد ابدی است.
مادر همیشه و هنوز!
نامت را نمیدانم. دلایل قاطعی که تو را اثبات کند را هم.
تنها میدانم که جهان با تو جای بهتری است. حتی خیال تو، زندگی را زیباتر میکند.
دوست دارم در خیال تو زندگی کنم و گاهی خوابت را ببینم. دوست دارم که تو باشی و جهان از تو خالی نباشد.
برای من، تو، همین اشتیاق سرمدی هستی. همین خیال نگارینی. همین آرزوی خوب که وقتی پای درد دل گلهای شمعدانی مینشینم در من ترانه میشود. فکر میکنم گلهای ابریشم نیم نگاهی به تو دارند وقتی که میخندند.
دوست دارم زمزمههایت را بشنوم. دلم بشنود. بشنود که در گوشم نجوا میکنی:
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم
(مولانا)