عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آخه من دوسِت دارم...

 کودکم، با لبخندی نگران و آمیخته با تمنا که از چشم‌‌ها می‌جوشد و در سراسر چهره‌‌ پخش می‌شود، و با همان شور معصوم کودکانه، می‌گوید: بابا، نرو تهران، آخه من دوسِت دارم!

دست‌هایش را به پایم حلقه کرده تکرار می‌کند: بابا نرو، آخه من دوسِت دارم...

 

کودکم گمان بُرده دوست داشتن یک نفر کافی است تا او را از رفتن باز دارد.

گمان بُرده دوستت دارم وِردی است که هر آرزویی را مستجاب می‌کند. زمرّدی است که به مصاف اژدهای رفتن می‌رود.

هنوز نمی‌داند روزگار چه بازی‌ها زیر سر دارد و چه شگردها و شعبده‌ها در آستین...

کودکم، هنوز از قنداق «غفلت رنگین» خویش و از «شهر خیالات سبک»، بیرون نیامده است...

سبکبار، تاب می‌خورد و به جادوی «دوستت دارم»، ایمان دارد.

 

کودکم، هنوز، ایمان دارد.