فیلم نظریهی همهچیز (The Theory of Everything)، درگیرکننده بود. همیشه فیلمهایی را که اشک جاری میکنند دوست داشتهام. مغتنم و خواستنی است. انگار از پشت شیشههای اشکزده، سمت معصوم زندگی، بهتر پیدا میشود. مگر نه اینکه به گفتهی سهراب، بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که تر باشد.
« ... برای شاعر، حُزن، پنجرهای بخارگرفته مابینِ خویشتن و جهان است. نمایی که او از زندگیِ حُزنآلود میسازد، جذّابتر از خودِ زندگیست.»(اورحان پاموک؛ استانبول: خاطرات و شهر؛ ترجمهی شهلا طهماسبی؛ انتشارات نیلوفر)
هاوکینگ در 21 سالگی مبتلا به بیماری نادری شد که به فلج کامل او انجامید. بنا به پیشبینی پزشکان او تنها دو تا سه سال، بخت زنده بودن داشت. به رغم پیشبینیهای پزشکی، هاوکینگ افزون بر 50 سال دیگر نیز با این بیماری به زندگی ادامه داده است...
فیلم نظریهی همه چیز بر اساس «سفر به بینهایت: زندگی من با استیون» که نوشتهی جین وایلد، همسر سابق هاوکینگ، ساخته شده است.
جایی میبینیم که جین، عینک هاوکینگ را بر میدارد، با گوشهی دامن خود پاک میکند و میگوید عینکات همیشه کثیف است.
برای تماشای جهان، شرط اول قدم آن است که روزنه را پاک نگه داری. کافکا گفته است:
«زندگی چنان بزرگ است که مغاک آسمان. تنها از روزنهی باریک وجود خود، میتوان به آن نگاه کرد. ولی از این روزنه، بیش از آنچه میبینی، احساس میکنی. این است که در وهلهی اول باید روزنه را پاک نگهداری.»(گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ص 250، نشر خوارزمی)
و به تعبیر حافظ:
غسل در اشک زدم که اهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز