عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نشانم بده...

جان بانیان(۱۶۲۸-۱۶۸۸):

«پروردگارا،

از تو ملتمسانه می‌خواهم نشانم دهی

که مرا با محبتی جاودانه

دوست داشته‌ای.»

(نیایش: پژوهشی در تاریخ و روان‌شناسی دین، فریدریش هایلر؛ ترجمه‌ی شهاب‌الدین عباسی)

 

این تمنایی است که هرگز در من خاموش نشده‌ است. من دیری است که یقین خود را به وجود او از دست داده‌‌ام. اما تمنای فروزانی در من همواره لهیب می‌کشد که: کاش بودی... کاش بیابمت... حتی اگر هنگامه‌ی مُردن... خوشا اگر در لحظه‌های پایانی، بر من آشکار شوی و دریابم که همواره مرا، با عشقی جاودان و بی‌انتها، دوست داشته‌ای.

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم

 

مثل کودکی که دچار کابوسی تیره و دل‌آزار شده است و تمنا می‌کند که در این تنهایی غمبار، دست‌های نوازشگر مادر، به یاری‌اش شتابد و زلف آشفته و هراس‌خورده‌ی خواب را، شانه کند. این خواب آشفته، مغشوش و مشوش زندگی، چقدر ضرورت مبرم خداوند را اقتضا می‌کند.

خداوند.

خداوندی که آدمی را با عشقی جاودان دوست می‌دارد.

حتی اگر به یاری او نشتابد.

حتی اگر به هر دلیلی، او را تنها بگذارد.

 

تنها و تنها، اگر به نرمی، به نجوا، در گوش ما زمزمه کند که، همواره ما را با عشقی بی‌انتها، دوست داشته است...

همین کافی است.

دریغا

«خورشید مرده بود / و هیچ کس نمی‌دانست / که نام آن کبوتر غمگین / کز قلب‌ها گریخته ایمان است»