حادثهی تصادف سربازان کرمان، یا آتشسوزی در مدرسه دخترانه روستای شینآباد، یا مرگ گنگوزهی معلم خاشی، تنها فرصتی میشود تا کمی تَشر بزنیم، کمی دشنام دهیم و خشم گُرگرفته را تسلایی دهیم. در محافلمان از بیوفایی دور زمان بنالیم و همهی گرفتاریها را متوجه نهاد سیاست کنیم. نشخوارِ تلخی و دشنام.
اشتباهی که ما مرتّب مرتکبش میشویم این است که خشم ناشی از این حوادث را متوجه نهاد سیاسی میکنیم. انگار وجود یک حُکمرانی خوب، تنها عامل پیشگیری است.
اصلاً قصد تبرئهی کاستیها و کوتاهیهای نهادهای حاکمیتی را ندارم، اما به گمانم معقول نیست در مواجهه با حوادث تلخ و جانگزایی که بیشوکم در همهی مناطق جهان روی میدهد، بلافاصله انگشت اتهام را متوجه نهاد حاکمیت کنیم.
چرا توجه نکنیم که رخداد هر حادثهی مصیبتباری محصول شبکهی در هم تنیدهای از عوامل و علتهاست که نه تنها عاملان انسانی، بلکه سرشت و طبیعت زندگی و هستی نیز در آن دخالت اساسی دارد.
چرا توجه نکنیم که همهی آحاد انسانی، که برکنار از قصور و تقصیر، از خطا و بدفعلی و سوءنیت نیستند، در پیدایش چنین حوادث دلخراشی سهم دارند.
از باب مثال توجه کنیم که ما، فرد فرد ما، چقدر وضعیت سربازان را درک میکنیم و چه گامهای روشن، جدّی و سازمانیافته و منسجمی برای بهبود شرایطشان کردهایم؟ از ظرفیتهای نهادهای مدنی، چقدر در این زمینه بهره جُستهایم؟
شاید گفته شود این حاکمیت است که باید فرهنگسازی کند و حساسیتهای اخلاقی و اجتماعی ما را جهت داده یا ارتقا بخشد. اما افتادن در این دورِ بیپایان، نه تنها چیزی را حل نمیکند که تنها ما را به آدمهایی «نقنقو» تبدیل میکند. موجه نیست که مسؤولیت همهی کاستیهای فرهنگی، کم کاریها و ضعف حضور اجتماعی مردم، متوجه نهاد سیاست باشد.
نهادهای روشفکری، دینی و مذهبی و همهی مجموعههای مدنی و فرهنگی جامعه، در برابر اوضاع نابهسامان و بغرنج موجود مسؤولاند.
از طرفی این حقیقت غمناک را نباید از خاطر بُرد که سرشت زندگی و هستی و طبیعت وجود انسانی، همواره به گونهای است که وقوع حوادث تلخ بسیار را اقتضا میکند و بسیاری از مواقع، جهانِ پیرِ بیبنیاد، مسؤول این حُزن است. این غصهمندی را به گُردهی سستبنیادی قصر امل و بادبنیادی عُمر و نیز سرشت خطاکار، اهمالگر و بختِ خوابآلود انسانی باید نهاد.
گاه لازم است توقعاتمان را از انسانها و از نهادهایی که آدمیان ایجاد کرداند، تعدیل کنیم. حافظ میگفت «آدمی در عالَم خاکی نمیآید به دست». به تعبیر او، این توقع که اغلب آدمیان در اکثر مواقع، برابر الگوهای اخلاقی و عقلانی عمل کنند، شدنی نیست. انسان همین است، معجون و آمیزهای از نیازها و تمناهای گاه متضاد و جمعناشدنی. «آدمیزاده طُرفه معجونی است».
«نگاهت غالباً
متوجه دیگران است و
این که:
آنان هم بهتر نیستند!
تنها تو مسئول زندهگیاَت هستی!
بهترشو!
میتوانی!»(مارگوت بیکل)