عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

تن‌پوشی از شعر

«آه ای قلم آسمانی رنگم

کاغذ سپید بی‌غل و غشم

و ای واژه‌های بازیگوش!

که همیشه راهی می‌یابید.

بدون شما چه می‌کردم

با این همه حرف

با این همه راز.»(به نقل از: اندیشه در مرز، حاتم قادری)

 

با اینکه خیلی وقت‌ها از کلمات و لاغری‌شان دلگیر می‌شوم و دامن‌شان را رها می‌کنم، اما راستی چه موهبتی است که کلمات را در اختیار داریم. گاهی در پناه‌سایه‌شان چُرتی می‌زنیم و گاهی هم در خنکی‌شان آبتنی می‌کنیم.

خلاصه خوب‌اند واژه‌ها. خِست و بُخلی ندارند. مِلک شخص خاصی نیستند. می‌شود توده‌های مبهم عواطف را گاهی در جیب کلمات کرد. می‌شود هیزم افکار را در بخاری کلمات ریخت و آتشی گیراند.

چه خوب است. گاهی کلمات حُکم آجرهای بازی را دارند. بازیگوشانه روی هم می‌چینی و از تماشای آنچه ساخته‌ای ذوق می‌کنی.

این گرد و بادهای تیره که جان را محل ترک‌تازی‌های خود کرده‌اند، روزنی می‌خواهند که بروند بیرون... رها کنند این کلبه‌ی مخروبه را. کلمات دریچه‌اند... کوتاه هم شده، از حجم تاخت‌وتازهای افکار و عواطف طاغی می‌کاهند... جنین‌های ناآرام ذهن و عاطفه را متولد می‌کنند. انگار شانه‌هایت سبک شده‌اند...

گرم گرفتن با کلمات مثل رفتن زیر دوش حمام است. مثل خمیازه‌ی شگفت نوگل صبحگاهی است. انگار جانت حرکات کششی انجام می‌دهد و رخوت و بی‌مایگی را از خود می‌راند.

کاش می‌شد رگ واژه‌ها به دستت باشد. راز و رمزهایشان را بدانی، چنان آنها را کنار هم بچینی و با هم بیامیزی که خودت هم مدهوش طعم مطبوع و رایحه‌ی دلاویزشان شوی....

کاش می‌‌شد همه‌ی لحظه‌های ناب و روزهای روشن را شعر کرد و جاودانه ساخت.

کاش می‌شد همه‌‌‌ی آه و افسوس‌ها شعر می‌شدند...

همه‌‌ی خشم‌ها، خستگی‌ها، اعتراض‌ها، فریادها...

شعر می‌شدند و از حصر بیرون می‌آمدند.

 

کاش می‌شد از کلمات برای تمامی لحظه‌های سرد و یخ‌بسته، تن‌پوشی از شعر ببافی.

کاش می‌‌شد حفره‌ها و شکاف‌های زندگی را با شعر، با کلمه، پُر کنی.

بر خلاف آنکه می‌گویند وقتی نمی‌نویسی و ابراز نمی‌کنی، معنا و اندیشه در ذهن پرورش می‌یابند؛ فکر می‌کنم وقتی به معانی لباس کلمه می‌پوشی، قد و قامت و اندازه‌اش بهتر به دستت می‌آید.

 

«خدایا مرا در امان بدار از اندیشه‌هایی که انسان‌ها

فقط در ذهن می‌پرورند؛

آنکه آوازی ماندگار سر می‌دهد

با دل و جان می‌اندیشد.»

(و.ب. بیتس، از کتاب: فلسفه زندگی، کریستوفر همیلتون، ترجمه میثم محمد امینی، فرهنگ نشر نو)

 

خلاصه خوب است. تملک رایگان اینهمه واژه‌ی زبان‌بسته. مطیع و رام و حاضر. در اختیار داشتن این همه دریچه و نغمه و رنگ، کم سعادتی نیست.

 

«چه خوب است که این کلمه‌ها دیگر

ارث پدری کسی نیست

و با آن‌ها می‌توان

دنیاهای دور بهتری ساخت...

می‌توان دست بادبادکی را گرفت و

تا روزهای روشن کودکی دوید...

چه خوب است که می‌توان

قایقی نوشت و به پشت دریاها رفت...

می‌توان دیواری ساخت و

برای همیشه

پشت حرف‌های یک سطر قایم شد...

می‌توان نقطه‌ای گذاشت و برگشت...

 

من سخاوت را از پدرم به ارث برده‌ام

می‌توان برای هر آدم شعری نوشت و

نیمه‌شب به خواب‌اش بُرد...

 

می‌توان آن‌قدر با کلمات بازی کرد

تا خواب‌ات ببرد.

به خواب آدم‌هایی که با کلمات خوشبخت شده‌اند..

(مریم ملک دار)

 

7 اردیبهشت 95- صدیق قطبی