عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

اجرای زندگی، بدون تمرین

 یکی از جهات غصه‌ناک زندگی این است که ما همیشه در «ابرهایی از جنس ندانستن» پرواز می‌کنیم. نه می‌توانیم ملال و بی‌ذوقی توقف و ایستایی را برتابیم و نه جاده آن‌چنان پیدا است که بتوانی به راحتی پایت را روی پدال گاز بگذاری.

به تعبیر حافظ «منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید» و یا «این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟».

به این می‌ماند که در جاده‌ای ناآشنا رانندگی کنید. بی‌تجربه‌ی قبلی. معلوم نیست تا چه میزان تصمیمات درست می‌گیرید، چرا که با همه چیز برای نخستین بار است که رو در رو می‌شوید.

حال ما بی‌شباهت به نابینایانی نیست که تنها از سرِ حدس و گمان، عصازنان پیش می‌روند و طبیعتاً چراغ‌ها را می‌شکنند:

ما که کورانه عصاها می‌زنیم

لاجرم قندیل‌ها را بشکنیم

ما چو کرّان ناشنیده یک خطاب

هرزه‌گویان از قیاس خود جواب

(مثنوی: دفتر دوم)

 

البته عارفان به خوش‌باوری گمان می‌کردند که تنها حس ظاهر، گمان‌اندیش است و دریافت‌ها و رهیافت‌هایش را اعتباری نیست. همان داستان مکرّر هندیان و شناسایی فیل در خانه‌ای تاریک که یکی ناودانش خواند و دیگری بادبزدن و آن دگر تخت، و بعد نتیجه بگیرد که:

در کف هر کس اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همه‌ی او دست‌رس

(مثنوی: دفتر سوم)

اما حس باطن هم اگر آنچنان هویداساز و حجاب‌افکن است، پس اینهمه اختلاف تعبیر و چشم‌اندازهای مختلف و توصیه‌های ناهمسو در میان اهل عرفان و معنا از کجا ناشی می‌شود؟ اگر تجارب عرفانی و شهودی، حقیقت را آشکار می‌کند، پس راز اینهمه حیرت و سرگشتگی که در مضامین عارفان موج می‌زند چیست؟

به نظر می‌رسد یا باید سبکبار در ساحل‌ها نشست و قدم در دریاهای زندگی نگذاشت، یا اگر قدم به دریا نهادی، از شب‌های تاریک و بیم امواج و گرداب‌های هایل، گزیری نخواهی داشت.

زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست، آری؛ اما صحنه‌ای که قبل از اجرا در آن، تمرینی نداشته‌ای.

انتخاب‌های کوچک، آثار سهمناک به دنبال می‌آورند و دست‌هایت در جا به جا کردن مُهره‌ها، اطمینانی ندارند:

 تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

(حافظ)

این «مجال بی‌رحمانه اندک» چنانکه احمد شاملو می‌گفت، امکان و فرصت بایسته‌ای در اختیارت نمی‌نهد تا به سنجیدگی انتخاب کنی، انگیزه‌ای برای مرگ بیابی و یا پیش از دوست داشتن از خود بپرسی: چرا دوست می‌داری؟

 

«مرگ را پروای ِآن نیست

که به انگیزه‌ای اندیشد

 

زندگی را فرصتی آن قَدَر نیست

که در آیینه به قدمتِ خویش بنگرد

یا از لبخند و اشک

یکی را سنجیده گزین کند.

 

عشق را مجالی نیست

حتی آنقدر که بگوید

برای چه دوستت می‌دارد»

 

میلان کوندرا در همین رابطه می‌نویسد:

«شک و تردید امری کاملاً طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد، آگاهی ندارد، زیرا زندگی یکبار بیش نیست و نمی‌توان آنرا با زندگی‌های گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود....

هیچ وسیله‌ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه‌ای امکان‌پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می‌کنیم. مانند هنر پیشه‌ای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می‌توان قائل شد؟ این است که زندگی همیشه به یک طرح شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینه‌سازی برای آماده کردن یک تصویر است، اما طرحی که زندگی ماست طرح هیچ چیز نیست، طرحی بدون تصویر است.

هر دانش‌آموز برای اثبات درستی یک فرضیه‌ی علمی فیزیک، می‌تواند دست به آزمایش زند، اما بشر چونکه فقط یکبار زندگی می‌کند- هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه‌ای را از طریق تجربه‌ی شخصی خویش ندارد، بطوری‌که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است.»(بار هستی، میلان کوندرا، ترجمه‌ی ‌پرویز همایون‌فر، نشر گفتار)

 

رومن گاری گفته است:

«آدمی زندگی را کمتر تجربه می‌کند تا زندگی آدم را. حس من هم این است که زندگی‌ام مرا تجربه کرده؛ گویا بیش‌تر بازیچه‌ی زندگی بوده‌ام تا اینکه انتخابش کرده باشم. به علاوه، هر چه مشهورتر باشی،‌ زندگی بیشتر به بازی‌ات می‌گیرد.»(گذار روزگار، رومن گاری، ترجمه سمیه نوروزی، ‌نشر ماهی)

 

ما زندگی را تجربه می‌کنیم، اما برای انتخاب‌های درست‌تر در کدام زندگی دیگر؟ شاید چنان که سید علی صالحی می‌گفت:

«همه‌ی ما

فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم

که جهان را، بی‌جهت، یک جور عجیبی

جدی گرفته‌ایم.»

 

7 اردیبهشت 95- صدیق قطبی