سگ، در تلقّی غالب اسلام، حرامگوشت و نجس است. در حدیثی که تکیهگاه برخی مذاهب فقهی است آمده ظرفی را که سگ زبان زده باشد، باید هفتبار شُست. با اینهمه و بهرغم نظرات فقهی موجود، پیامبر خدا(ص) با نقل واقعهای برای یاران خویش، ما را به چشمانداز دیگری نیز توجه میدهد:
«مردی در میانهی راه دچار تشنگی شدیدی شد. داخل چاه آبی رفته آب نوشید. بیرون که آمد سگی را دید که از تشنگی، زبان از کام بیرون میآورد و خاک میخورد. مرد گفت این سگ همان حالی را دارد که من داشتم. رهگذر (مجدداً داخل چاه شد) پاپوشاش را پُر از آب کرد، به دهان گرفته، از چاه بیرون آمد و سگ را آب میدهد. خداوند مَرد را قدر دانست و بر او آمرزش آورد.
صحابه میپرسند: رسول خدا، آیا در احسان به حیوانات هم پاداش است؟ پیامبر(ص) میگوید احسان به هر جانداری، پاداش دارد.»(بهروایت بخاری)
حکایت آموزندهای که از زبان پیامبر اسلام(ص) نقل میشود، ترجمهی شاعرانهای به زبان سعدی شیراز مییابد:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کُلَه دَلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازوگشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان از او عفو کرد
(بوستان سعدی، باب دوم: در احسان)
دو حکایت زیر که در منابع صوفیه آمده است در امتداد همین رویکرد است:
«معروف را خالی[دایی] بود که والی شهر بود. روزی به جایی خراب میگذشت، معروف را دید آنجا نشسته و نان میخورد، وسگی در پیش وی. و وی یک لقمه در دهانِ خود مینهاد، ویک لقمه در دهان سگ. خال گفت: «شرم نمیداری که با سگ نان میخوری؟» گفت: «از شرم نان میدهم به درویش»(تذکرةالاولیا)
«عبدالله بن جعفر به نخلستانی فرو آمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار می کرد و قوت خویش آورده بود. سگی به نزدیک غلام آمد. قرصی به وی داد، سگ بخورد. دیگر نیز به وی داد، سه دیگر نیز به وی داد، سگ همه بخورد و عبدالله می نگریست. گفت: یا غلام! قوت تو هر روز چند است؟ گفت: این قدر که تو دیدی. گفت: چرا ایثار کردی بر این سگ؟ گفت: اینجا سگ نباشد، این از جای دور آمده است، گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم. عبدالله گفت: پس تو چه خواهی خوردن؟ گفت: من امروز به سر برم. عبدالله بن جعفر گفت: مرا به سخاوت و ایثار می ستایند و این غلام، سخی تر از من است. آن غلام را بخرید و هم نخلستان را؛ و غلام را آزاد کرد و آن نخلستان بدو بخشید.»(رسالهقشیریه)
رفتار و نوع نگاهی که برخی از عارفان مسلمان در رابطه با حیوان حرامگوشتی چون سگ داشتهاند، واجد ابعاد درسآموز و تأملانگیز است. علاوه بر این مهر و شفقت و حمایتی که عارفان دلآگاه در حق حیوانی به ظاهر پلید دارند و نشان از کمال روحانی و عظمت معنوی آنان دارد، سویهی دیگری نیز در خور توجه است. عارفان خود را از جهت آفرینش با همهی آفریدگان برابر میدیدند و حتی مراقب بودند خود را والاتر و عالیپایهتر از سگ ندانند و نبینند. به باور آنان اگر آدمی را فضل و شأن و کرامتی است در ایمان و اخلاق و معرفت است و چون ملاک سنجش نهایی، عاقبت و فرجام کار است و سالک نیز از نهایت کار خود بیخبر است، پس نمیتواند خود را افضل از دیگر جانداران- حتی سگان- بداند.
در الهینامهی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری حکایت شده که روزی شیخ محمد معشوق طوسی، در هنگامهی ظهر و زیر حرارت آفتاب، از سرِ بیخویشی سنگی بر سگی میزند. فیالحال، سواری از راه میرسد و تازیانهای به بر وی میزند و عتابآلود به شیخ محمد معشوق میگوید:
نمیدانی که بر که میزنی سنگ؟
تو با او بودهای در اصل همرنگ
نه از یک قالبی با او بهم تو؟
چرا از خویش میداریش کم تو؟
چو سگ از قالب قدرت جدا نیست
فزونی جستنت بر سگ روا نیست
سگان در پرده پنهانند ای دوست
ببین گر پاک مغزی بیش از این پوست
که سگ گرچه بصورت ناپسند است
ولیکن در صفت جایش بلند است
حقیقتی را که این پیر سوار در تقبیح عمل شیخ معشوق بیان میکند این است که سگ هم یکی از مخلوقات خداست و مخلوقات، همگی، در اصلِ «مخلوق بودن» و نسبتی که با خالق دارند، با هم برابرند. یعنی اگر ورای ظواهر و صورتها یا به تعبیر عطار «بیش از این پوست» نظر کنیم، حتی نظر تحقیر به سگ هم نخواهیم داشت.
سعدی شیراز نیز حکایتی مشابه در بوستان دارد. جنید بغدادی، سگی نزار و پیر میبیند و نیمی از زاد و طعام خویش را به او میدهد و آنگاه میگوید معلوم نیست که کدامیک از ما بهتریم:
شنیدم که میگفت و خوش میگریست
که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟
به ظاهر من امروز از این بهترم
دگر تا چه راند قضا بر سرم
گرم پای ایمان نلغزد ز جای
به سر بر نهم تاج عفو خدای
وگر کسوت معرفت در برم
نماند، به بسیار از این کمترم
که سگ با همه زشت نامی چو مرد
مر او را به دوزخ نخواهند برد
ره این است سعدی که مردان راه
به عزت نکردند در خود نگاه
ازان بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند
عطار، همین نگاه را از زبان شیخ بایزید بسطامی حکایت میکند:
«نقل است که یک روز میگذشت با جماعتی. در تنگنای راهی افتاد، و سگی میآمد. بایزید بازگشت، و راه بر سگ ایثار کرد تاسگ را باز نباید گشت، مگر این خاطر به طریق انکار برمریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است. و بایزید سلطان العارفین است. با این همه پایگاه - و جماعتی مریدان - راه بر سگی ایثار کند و بازگردد. این چگونه بود؟
شیخ گفت: ای جوانمرد! این سگ به زبان حال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است، و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند؟ این اندیشه در سر ما درآمد تا راه بر او ایثار کردم.»(تذکرةالاولیا)
احساس همسرشتی و همپایگی با همهی جانداران و نیز مراقبت و شفقت خالصانه، دو مؤلفهی اصلی روحیهی عارفانه در رابطه با دیگر موجودات است.
اگر چنین نگاه و رهیافت عارفانه را که در این جُستار، صِرفاً در باب رفتار و نوع نگاه به یکی از جانداران به چشم آمد، توسعه دهیم و در نگاه و نظر، خود را با همهی آفریدگان همتراز و برابر ببینیم و سودای برتری و نخوت را از سر بیرون کنیم و در مقام عمل و رفتار نیز، نهایت شفقت و مراقبت را در رابطه با همهی جانداران در پیش بگیریم، جهانی دلپذیرتر خواهیم داشت.