عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عشق به حقیقت

پی آواز حقیقت بدویم

«هر انسانی برای زیستن، محتاج حقیقت است. ولی حقیقت را نمی‌توان از کسی کسب کرد یا خرید. برای آنکه نابود نشوی، باید هر بار آن را، از درون خود، از نو بسازی. زندگی بدون حقیقت محال است. حقیقت شاید خود زندگی باشد.»(1)

حقیقت‌طلبی متوجه باورها و عقاید ماست. وقتی به دنیای پیرامون‌مان نگاه کنیم به‌سادگی درمی‌یابیم که علت بسیاری از رنج‌ها و محنت‌های آدمیان، عقاید بی‌پایه و خرافی، باورهای بی‌دلیل، زودباوری و فریب‌خوردگی است. هر چه عقایدمان را بیشتر به حقیقت نزدیک کنیم و به‌تعبیر سهراب سپهری «پی آواز حقیقت بدویم»، از بسیاری رنج‌ها و زخم‌ها که بر خویشتن و دیگران تحمیل می‌کنیم رهایی خواهیم یافت. 

 

 

خلق را تقلیدشان بر باد داد

شمس تبریز گفته است: «هر فسادی که در عالم افتاد، از این افتاد که یکی یکی را معتقد شد به‌تقلید، یا منکر شد به‌تقلید.»(2)

از موانع تقرب و نزدیکی به حقیقت، خوی و روحیه‌ی تعبّد و سرسپردگی و تقلید است؛ اینکه باورهایمان را بدون وارسی و ارزیابی و فارغ از دلیل‌جویی و سنجش‌گری، از دیگران بپذیریم و تسلیم مراجع بیرونی شویم. برای مثال تلقیناتی که از کودکی در محیط‌های خانواده و مدرسه دریافت ‌کرده‌ایم یا القائات اجتماعی و مُدهای زمانه که باورهای خاصی را در هیئت حقایق مسلّم در ذهن ما نشانده‌اند یا باورهایی که در اثر دلبستگی‌ به شخص یا مکتبی در ذهن ما جای‌ گرفته‌اند، عقایدی هستند که از مراجع بیرونی به‌شکل بی‌چون‌وچرا پذیرفته‌ایم و طلب حقیقت مستلزم آن است که آنها را درحد توان، بازنگری کنیم.

شاید گفته شود طبیعی است که در زندگی نمی‌توان صِرفاً با اتکا به توانایی‌های معرفتی خود حرکت کرد و ما ناگزیریم که در هر امری به متخصصان مربوطه مراجعه کنیم و مرجعیت متخصصان امر را بپذیریم. این نکته البته درست است؛ منتها به این شرط که نفسِ انتخاب فرد متخصص و مرجع آگاه را با اختیار و ارزیابی عُقلایی خود انجام داده‌ باشیم و دیگر آنکه براساس نتایج حاصل از مراجعه به متخصص، درباب ضرورت تداوم این اعتماد و تقلید، بازاندیشی کنیم. فرضاً وقتی سراغ پزشکی می‌روید و به نسخه‌ی او اعتماد می‌کنید، این اعتماد بی‌قیدوشرط نیست و شما براساس نتایج حاصل از این مراجعه تصمیم می‌گیرید که آیا باز هم به آن پزشک مراجعه کنید یا نه.

از لوازم طلب حقیقت این است که تاحد امکان و توان از تقلید و تبعیت بی‌چون‌وچرا خود را برهانیم و معیار و محک استدلال و عُقلایی‌بودن را در انتخاب باور‌هایمان مبنا قرار دهیم.

وقتی به قرآن مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که پیامبر اسلام(ص) نیز بر همین سیاق، مخاطبان خود را به اسلام دعوت می‌کرد و از مخالفان اعتقادی خود می‌خواست درباره‌ی باورهای موروثی خود، که از آباء و اجداد و پیشنیان اخذ کرده‌ بودند، بار دیگر بیندیشند. می‌گفت مگر نه این است که ممکن است اجداد و پیشنیان شما برخطا بوده باشند؟ اگر آیینی که من عرضه می‌کنم رهگشاتر از آیین پدرانتان بود چطور؟ چرا دلیل نمی‌آورید؟ (قُل هَاتُوا بُرهانَکُم- بقره/۱۱۱)

اگر دعوت انبیا بر این نهج بوده و باورهای مخالفان خود را این‌گونه زیر سؤال بُرده‌اند، طبیعتاً پیروی حقیقی از قرآن و پیامبر هم مستلزم پیروی از همین راه روشن حقیقت‌جویی و وارهی از تقلید گذشتگان و دلیل‌خواهی است.

گاهی شخص‌پرستی یا مکتب‌پرستی به آنجا می‌رسد که حتی اگر خودِ مُراد تصریح کند که در زمینه‌هایی خطا کرده است، باز هم کارگر نمی‌افتد و مرید مقلِّد، اظهارنظر او را حمل بر فروتنی‌اش می‌کند:

«مریدی مدعی شد که پیر او چون کامل است، در همه‌ی انواع فضایل بر سایر ابناء نوع، برتری دارد. شنونده برسَبیل انکار پرسید: آیا شیخ خط را نیز از میرعماد بهتر نویسد؟ گفت: البته چنین است. مشاجره دراز کشید. حکومت را به خود مراد بردند. او انصاف داد که رجحانِ کتابت میر، مسلَّم است. مرید متعصب این معنی را حمل بر تواضع و فروتنی مراد کرده گفت: آقا شکسته‌نفسی می‌کند. غلط می‌کند!»(3)

مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت بر آن تقلید باد (مثنوی: دفتردوم)

 

خشم و شهوت مرد را احوَل کند

 از دیگر موانع رهیابی به حقیقت، دلبستگی‌ها و احوال عاطفی ماست. مثلاً تعلق‌خاطر و محبتی که به پدر یا معلمتان دارید، موجب می‌شود نتوانید بی‌طرفانه و فارغ‌دلانه باورهایی را که از آنها فراگرفته‌اید، ارزیابی کنید و بسنجید. درباب مخالفان و دشمنانتان نیز وضع به همین منوال است و بدبینی و دشمنی موجود مانع می‌شود دربرابر سخنان حقی که می‌گویند، سر تسلیم فرود آورید. از پیامبر اسلام(ص) نقل شده که گفته‌اند: «حُبُّک الشّیءَ یُعمِی و یصِمّ.»(سنن ابوداود)؛ یعنی محبت کور و کر می‌کند.

 هم او با عنایت به تأثیری که عواطف آدمی در ارزیابی منصفانه و بی‌طرفانه می‌نهند، توصیه کرده است: «لَا یقْضِینَّ حَکمٌ بَینَ اثْنَینِ وَهُوَ غَضْبَانُ.»(به‌روایت بخاری)؛ یعنی قاضی به وقتِ خشم، نباید میان دو نفر قضاوت کند.

به‌رغم تأکید فراوانی که قرآن به احسان والدین می‌کند، بی‌درنگ هشدار می‌دهد که مبادا محبت و احسان والدین سبب شود در آنچه بدان علم و آگاهی نداریم، از آنان فرمان بریم:

«وَوَصَّینَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاک لِتُشْرِک بِی مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا...»(عنکبوت:۸)؛ «و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکى کند و[لى] اگر آنها با تو درکوشند تا چیزى را که بدان علم ندارى با من شریک گردانى، از ایشان اطاعت مکن.»

«وَإِن جَاهَدَاک عَلى أَن تُشْرِک بِی مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیا مَعْرُوفا»(لقمان:۱۵)؛ «و اگر تو را وادارند تا درباره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبر؛ و[لى] در دنیا به‌خوبى با آنان معاشرت کن.»

تعصب زمانی رخ می‌دهد که دلبستگی یا دشمن‌خویی و خصومت، موجب سرگرانی و عناد ما با حقیقت گردد. مولانا می‌گفت، وقتی دچار خشم یا شهوت هستید، سلامت ادراک و بینایی‌تان را از دست می‌دهید. احوَل و کژبین می‌شوید. پیراسته‌بودن از اغراض، شرط راست‌بینی است:

خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مُبدَل کند

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

 صد حجاب از دل به‌سوی دیده شد (مثنوی: دفتر اول)

در آیات زیر از قرآن، به ضرورت دخالت‌ندادن حب‌‌وبغض‌ها و دوستی‌ها و دشمنی‌ها در حق‌گویی و عدالت‌ورزی اشاره رفته است:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...»(مائده:۸)؛ «اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى خدا به داد برخیزید [و] به‌عدالت ‏شهادت دهید و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است.»

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکمْ أَوِ الْوَالِدَینِ وَالأَقْرَبِینَ...»(نساء:۱۳۵)؛ «اى کسانى که ایمان آورده‏اید پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید؛ هرچند به‌زیان خودتان یا [به‌زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد.»

«وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ کانَ ذَا قُرْبَى...»(انعام:۱۵۲)؛ «و چون [به داورى یا شهادت] سخن گویید، دادگرى کنید؛ هرچند [درباره‌ی] خویشاوند [شما] باشد.»

دوستی‌ها و دشمنی‌ها، قرابت‌ها و خصومت‌ها، هیچ‌یک نباید آدمی را از مرز‌های انصاف و عدالت و حقیقت دور کند.

 

جرأت اندیشیدن داشته باش

حقیقت‌طلبی مستلزم دلیری است. کانت در آغاز رساله‌ی روشنگری خود گفته است: «جرأت اندیشیدن داشته باش!» ما آدم‌ها غالباً شجاعت کافی برای رویارویی با حقیقت را نداریم؛ چراکه همیشه حقیقت دلخواه ما نیست. از قدیم گفته‌اند که «الحقُّ مُرّ»؛ حقیقت تلخ است.

گر سخن راست بود جمله دُر

تلخ بود تلخ که الحقُّ مُر (نظامی)

نیچه می‌گفت: «توان هر روح را با این سنجه می‌توان سنجید که تاب چه اندازه از حقیقت را دارد و یا به‌زبانی روشن‌تر تا چه اندازه نیاز دارد که حقیقت آبکی و بزک‌شده و شیرین‌شده و تیزی‌گرفته و دروغ‌آمیز باشد.»(4)

ما عمدتاً مایلیم از زیر بار ارزیابی باورهای خود فرار کنیم و مسئولیت را بر عهده‌ی دیگران بیفکنیم. شاید جرأت و شهامت خوداندیشی را نداشته باشیم؛ اما باید فکر کنیم که آرامش به چه قیمتی؟ درست است که اگر من درباره‌ی باورهایم تجدیدنظر نکنم، خیالم آسوده‌تر است؛ اما آیا این درست است که همه‌ی آدمیان درباره‌ی باورهای خود چنین رویکردی داشته باشد؟ آیا حاضرم این روحیه را همه‌ی باورمندان و صاحبان عقاید داشته باشند؟ آیا شرافت و ارزش انسانی من اقتضا نمی‌کند که جرأت اندیشیدن داشته باشم و به مصاف باورهای خودم بروم؟ هَرسِشان کنم و مثل باغبانی دقیق، باورهای نادرست را از باورهای پذیرفتنی تمیز دهم؟ حقیقت‌طلبی اقتضا می‌کند از آرامشی که زیر سایه‌ی قیومیت دیگران دارم، آزاد شوم و استقلال اندیشگی خود را بازیابم.

کانت با دقت و صراحتی کم‌نظیر می‌گوید: «روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده ‌است. صغارت، ناتوانی در به‌کاربردن فهمِ خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خودْتحمیلی است، اگر علت آن نه در سفیه‌بودن، بلکه در فقدانِ عزم و شهامت در به‌کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است: در به‌کارگیری فهم خود شهامت داشته باش.

تنبلی و بزدلی دلایلی هستند برای اینکه چرا بخش بزرگی از انسانها، زمانی طولانی پس از آن که طیبعت آنان را به بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومت دیگران آزاد کرده است، همچنان با خرسندی در همه‌ی عمر، صغیر می‌مانند و نیز به‌همین‌دلایل است که برای دیگران چنان آسان است که خود را قیم آنان کنند.»(5)

آندره ژید در همین زمینه می‌گوید: «بشر قنداق خود را عزیز می‌دارد. اما تا هنگامی که نداند چگونه خود را از قید آن برهاند بزرگ نخواهد شد. کودکِ از شیر گرفته، اگر پستانِ مادرش را پس می‌زند، ناسپاس نیست. نیاز او، دیگر، به شیر نیست. تو، نیز، ای رفیق، دیگر، بدان خرسند مباش که از شیر سنت‌ها، که به دست بشر تقطیر شده و پالایش یافته است، تغذیه کنی. دندان‌هایت برای گاز زدن و جویدن است و باید قوتِ خود را در واقعیت بجویی. برهنه و بی‌باک برخیز. غلاف‌ها را از هم بگسل. قیّم‌ها را از خود دور کن.»(6)

اندیشیدن و حقیقت‌طلبی نوعی مسئولانه‌زیستن و شجاعت به‌خرج‌‌دادن است. اندیشیدن مستقل و به‌خود‌متکی، غالباً نوعی ستیزندگی با قالب‌های شکل‌گرفته به‌همراه دارد. از این‌رو آنکه لذت زندگی شجاعانه را بر زندگی آرام و بی‌دغدغه ترجیح می‌دهد، رهروی خوبی در جاده‌ی حقیقت خواهد بود. آیا زندگی شجاعانه بهتر نیست؟ پاسخ شوپنهاور روشن است: «زندگی ِ شاد غیر ممکن است؛ بهترین زندگی‌ای که بشر می‌تواند به‌دست آورد، زندگی ِشجاعانه است.»(7)

 

از زباله‌ها رو مگردان، که پاره‌های حقیقت‌اند

طلب حقیقت اقتضا می‌کند توجهی نکنیم که الماس معرفت و حقیقت در زباله‌دان قرار گرفته یا صندوقی از طلا. اگر عاشق حقیقت هستیم، فارغ از گوینده‌ی آن، فارغ از اینکه این حرف متعلق به زمان حاضر و دنیای مدرن است یا برآمده از روزگاران کهن و عهد سنت، فارغ از اینکه متعلق به کدام جغرافیاست و از چین و ماچین است یا از روم، باید پی آواز حقیقت بدویم. معیار درستی یا نادرستی یک حرف، نه تاریخ آن است و نه جغرافیای آن. سهراب سپهری می‌گفت: «از زباله‌ها رو مگردان، که پاره‌های حقیقت‌اند.»(8)

گَه بود کز حکیم روشن رای

برنیاید درست تدبیری

گاه باشد که کودکی نادان

به غلط بر هدف زند تیری (گلستان سعدی، باب سوم)

نقل است که پیامبر اسلام(ص) گفته است: «الْکلِمَةُ الْحِکمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَیثُ وَجَدَهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَ»(به‌روایت ترمذی و ابن ماجه)؛ «حکمت گمشده‌ی مؤمن است، از این‌رو هر کجا آن را بیابد از همه نسبت به آن محق‌تر است.»

در همین زمینه علی‌‌بن ابی‌طالب(ع) گفته است: «الْعِلْمُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذُوهُ وَلَوْ مِنْ أَیدِی الْمُشْرِکینَ، وَلا یأْنَفْ أَحَدُکمْ أَنْ یأْخُذَ الْحِکمَةَ مِمَّنْ سَمِعَهَا مِنْهُ»(جامع بیان العلم و فضله، ابن عبد البر)؛ «دانش گمشده‌ی مؤمن است؛ بنابراین آن را دریابید، حتی اگر دراختیار مشرکان باشد و هیچ‌ِیک از شما از قبول حکمت، از هر که بشنود، سرباز نزند.»

«الْحِکمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِکمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ»(نهج‌البلاغة، حکمت۷۷)؛ «حکمت گمشده‌ی مؤمن است، حکمت را دریاب حتی اگر نزد منافقان باشد.»

بوسعید بوالخیر، عارف ژرف‌اندیشِ قرنِ چهارم می‌گوید: «خردمند مرد، آن است که چون کارش پیش آید، همه رأی‌ها جمع کند و به بصیرت دل در آن نگرد تا آنچه‌ صواب است از او بیرون کند و دیگر را یله کند؛ همچنانکه کسی را دیناری گم شود اندر میان خاک. اگر زیرک بود همه‌ی خاک را که بدان حوالی بود، جمع کند و به غربالی تنگ فرو گذارد تا دینار از میان پدید آید.»(9)

در احوالِ عارفِ ناموَر، شقیق بلخی نیز آمده است که:

«روزی می‌رفت. بیگانه‌ای او را دید. گفت: “ای شقیق! شرم نداری که دعویّ خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان مانَد که هر که او را می‌پرستد و ایمان دارد، از بهر روزی‌دادن او نعمت‌پرست است.” شقیق یاران را گفت: “این سخن بنویسید که او می‌گوید.” بیگانه گفت: “چون تو مردی سخنِ چون منی نویسد؟” گفت: “آری، ما چون جوهر یابیم، اگرچه در نجاست افتاده باشد، برگیریم و باک نداریم”. بیگانه گفت: “اسلام عرضه کن که دین تو دین تواضع است و حق پذیرفتن.” گفت: “آری، رسول علیه‌السلام فرموده است: الحکمة ضالة المؤمن فاطلبها ولو کان عند الکافر(حکمت گمشده‌ی مؤمن است، پس در جست‌وجوی آن باش اگرچه نزدِ کافر باشد)”»(10)

 

هرکه گوید جمله باطل او شقی است

هر باطلی با حقیقت آمیخته است و اگر باطل عریان و خالص بود، اصلاً مشتری نمی‌یافت. مولانا می‌گوید: «قلب را احمق به‌بوی زر خرید»؛ یعنی اگر کسی سکه‌ی تقلبی را می‌پذیرد، به‌این‌دلیل است که گمان می‌کند اصل است و لاجرم باید شباهتی بین سکه‌ی تقلبی و سکه‌ی‌ِ اصل باشد:

این حقیقت دان نه حقّند این همه

نی بکلّی گمرهانند این رمه

زانکه بی حق باطلی ناید پدید

قلب را ابله به‌بوی زر خرید

گر نبودی در جهان نقدی روان

قلب‌ها را خرج‌کردن کِی توان

تا نباشد راست کِی باشد دروغ

آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ

بر امید راست کژ را می‌خرند

زهر در قندی رود آنگه خورند

پس مگو کاین جمله دم‌ها باطل‌اند

باطلان بربوی حق دام دلند

آنکه گوید جمله حقّند احمقی است

وآنکه گوید جمله باطل او شقی است (مثنوی: دفتر دوم)

نتیجه‌ای که مولانا می‌گیرد این است که باطل مطلق نداریم و همیشه در باطل‌ها هم باید فروغی از حقیقت را سراغ گرفت. به‌تعبیر حافظ:

عیب می ‌جمله بگفتی هنرش نیز بگوی

نفی حکمت مکن از بهرِ دل عامی چند

از جهتی، باید مراقب حقایقی که آمیخته با دروغ هستند نیز باشیم و دلباختگی به یک سبک فکری ما را از ناراستی‌های آمیخته با آن غافل نسازد. در هر تفکر و نظام اندیشگی لازم است در پی غربال‌کردن باشیم؛ غربال‌کردن و تمیزدادن حقیقت از ناحقیقت. مطلق‌نگری با حقیقت‌طلبی ناسازگار است. نیچه گفته است: «ای عاشق حقیقت، بر این مطلق‌خواهانِ زورآور رشک مَوَرز! [شاهباز] حقیقت هرگز بر ساعد هیچ مطلق‌خواه ننشسته است»(11)

رومن گاری نوشته است:

«هرگز چیزی به نامِ حقیقت مطلق وجود ندارد و این کهن‌ترین حیله‌ای است که برای فریب دادن و به بردگی کشاندن ما یا واداشتنِ‌مان به جویدن خِرخره‌یِ یکدیگر اختراع شده است.»(12)

 

پرسیدن مهمتر از پاسخ‌ دادن است

طالب حقیقت توانایی پرسشگری را همواره در خود زنده نگه می‌دارد. وقتی کودک هستیم ذهنمان پرنشاط است و دربرابر پاسخ‌ها به‌راحتی تسلیم نمی‌شود. می‌پرسد و از پرسیدن خسته نمی‌شود. یکی از روحیه‌های کودکانه پرسش‌گری بی‌انتها است و به‌همین‌سبب است که گفته‌اند روحیه‌ی کودکی را باید در خود زنده نگاه داریم. کارل یاسپرس می‌گوید:

«شگفت‌انگیزترین نشانه‌ی گرایش ذاتی انسان را به فلسفه باید در پرسش‌هایی جُست که کودکان مطرح می‌سازند. شنیدنِ کلامی که کودکان بر زبان می‌آورند و به ژرف‌ترین نقطه‌های فلسفه اشاره می‌کند، به هیچ روی غیر عادی نیست... کودکان استعدادهایی دارند که هر چه بزرگتر می‌شوند، آن‌ها را بیشتر از دست می‌دهند. چنین می‌نماید که ما آدمیان، همراه با پایان کودکیِ خود، وارد زندانی از آیین‌های قراردادی، عقاید، پنهان‌کاری‌ها و پذیرش‌های پرسش‌ناپذیر می‌شویم و صفا و رک‌گویی کودکی را از دست می‌دهیم... در این مَثَل که «حرف راست را از بچه و دیوانه بشنو» حقیقتی ژرف نهفته است.»(13)

نقطه‌ی عزیمت تفکر راستین از پرسش‌های دقیق و حساب‌شده است. البته نه پرسیدن به جهت مخالف‌نمایی و خود را متفاوت عرضه‌کردن یا صِرفاً بازیگوشی ذهنی از سرِ‌ سیری و بیکاری؛ بلکه پرسش به‌منظور بازسنجی باورها و عقایدمان و تمیزدادن صواب از ناصواب. آدم‌های حقیقت‌طلب زود به هر پاسخی تسلیم نمی‌شوند و باور دارند که «پرسیدن مهم‌تر از پاسخ‌‌دادن است». هایدگر جمله‌ی مشهور و مهمی دراین‌زمینه دارد: «پرسش پارسایی اندیشه است». اگر تقوایی در اندیشه‌ورزی باشد، پرسش‌گری است. یوستین گوردر در فرازی از یک داستان اشاره‌ی تأمل‌انگیزی دراین‌باره می‌کند:

 «پرسیدم: چرا تعظیم می‌کنی؟

 گفت: ما توی سیاره‌مان، همیشه وقتی کسی سؤال هوشمندانه‌ای بکند، تعظیم می‌کنیم.

 گفتم: پس وقتی می‌خواهید به کسی احترام بگذارید، چه کار می‌کنید؟

او گفت: سعی می‌کنیم سؤالی هوشمندانه مطرح کنیم.

 چرا؟

او گفت: «ببین! برای پاسخ که تعظیم نمی‌کنند. هیچ جوابی آن قدر صحیح نیست که شایسته‌ی تعظیم باشد.» و بعد ادامه داد: «کسی که تعظیم می‌کند، خم می‌شود. تو نباید در مقابل یک پاسخ خم شوی.»

پرسیدم: «چرا نه؟»

 چون پاسخ فقط بخشی از راه است که پشت سر گذاشته شده، این «سؤال» است که همیشه به پیش رو اشاره دارد.»(14)

سقراط در تمثیلی، نقش پرسش‌گری خود را چنین بازگو می‌کند:

«در این جا شاید این قیاس به نظرتان مضحک بیاید، اما مانند اسب مسابقه‌ی قوی و نیرومندی است که به سبب فربه شدن، تنبل شده و نیاز به مهمیز دارد تا حسابی به هیجان بیاید و تحریک شود. اگر این‌طور نگاه کنیم به نظر می‌رسد خداوند مرا برگزیده تا شما را به هیجان بیاورم. و تحریک کنم و هر یک از شما را بدون وقفه، همیشه و در هر کجا که باشید مواخذه کنم.»(15)

پرسش‌گری مداوم او، نقش مهمیزی برای چابک‌کردن اندیشه‌ورزی مخاطبان داشت. مهمیزی که سواران بر دو پهلوی اسب می‌فشارند تا تندتر برود.

 

مرا با حقیقت بیازار؛ اما هرگز با دروغ آرامم نکن

گاهی حقیقت‌جویی و سنجیدن و ارزیابی باورهایمان ممکن است ما را مشوش کند. آرامشی را که در جواب‌های قاطع بود از ما سلب کند. بعد با خودمان حساب‌وکتاب می‌کنیم و می‌گوییم باورهای فعلی من برایم آرامش‌زا هستند، اگر قرار باشد آنها را به‌پرسش بکشم و بعد چندتایشان را از دست بدهم، در تاریکی قرار می‌گیرم. آن‌وقت تا تحقیقاتم کامل شود و بتوانم مطمئن شوم که جواب درست کدام است، دایماً مضطرب و ناآرام خواهم بود.

پاسخی که می‌توان داد این است که ما باید بکوشیم از فرایند حقیقت‌طلبی لذت ببریم. هم قواعد دینی و هم عقلی به ما می‌گویند که هرکس به اندازه‌ی طاقت و توانش مسئول است. من موظفم درحد توانم دنبال حقیقت باشم؛ اما اینکه لزوماً در بازه‌ی زمانی مشخصی جواب درست و قانع‌کننده را پیدا کنم، از عهده‌ی من بیرون است و نه وجدان بشری و نه عدالت خداوندی، چیزی فراتر از طاقت و استطاعتم از من نمی‌خواهند. بنابراین می‌کوشم که صادقانه و از صمیم دل در پی حقیقت باشم و درعین‌حال در این مسیر جدّیت به‌خرج دهم و کاهلی و تنبلی نکنم. دیگر اهمیتی ندارد که به چه می‌رسم و چه باورهایی را ممکن است از دست بدهم یا به‌دست بیاورم. مهم نحوه‌ی سیروسلوک من است. مهم این است که صادقانه درحال دویدن هستم.

اگر این طرز تلقی را پیدا کنیم و از مسیر و فرایند حقیقت‌طلبی لذت ببریم و خاطرپریش یافته‌ها و از دست‌رفته‌ها نباشیم، همین کوشش و پویش، به ما تکسین و آرامش خواهد بخشید. آن‌وقت شب، سرتان را که بر بالش می‌گذارید، غمگین نیستید که چرا امروز حقیقت فلان امر بر من مکشوف نشد. مهم کوشش شما و سؤالات درست شما بوده است و نه جواب‌هایی که از دست داده یا به‌دست آورده‌اید.

مصطفی ملکیان در درس‌گفتارهای روان‌شناسی اخلاق، شعری از یک شاعر انگلیسی می‌خواند:

«همنوع من!

به من حقیقت را بگو

و فقط حقیقت را

حتی اگر پس از شنیدنش از هم بپاشم»

آرامشی که دروغ و ناحق باشد، شریفانه نیست. بنابراین: «مرا با حقیقت بیازار؛ اما هرگز با دروغ آرامم نکن!»(16)

 

 

شنیدن دگر آموز

حقیقت‌طلبی نیازمند مهارت خوب گوش‌دادن است. اگر چنین است که هرکسی ممکن است بهره‌ای از حقیقت داشته باشد، نیازمندیم که هنر گوش‌دادن را بیاموزیم و با خلوص و حضور قلب به دیگران گوش بسپاریم. به‌قول اقبال: «دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز!»

گفتگو با گپ‌زدن و مشاجره فرق می‌کند. در گفتگو شما در پی شکست‌دادن حریف نیستید؛ بلکه عاشق حقیقت‌اید و می‌خواهید اگر ناحقیقتی در ذهن و باورهایتان هست، به یاری هم‌کلامتان تشخیص دهید و اگر حقایقی در ذهن و کلام معاشرتان هست، به‌غنیمت ببرید.

از محمدبن‌ادریس شافعی نقل شده که گفته است: «با هیچ‌کس وارد گفتگو نشدم که دوست داشته باشم برخطا باشد و هرگاه با کسی سخنی گفته‌ام، پروایِ این را نداشته‌ام که خداوند حق را بر زبان کدام‌یک از ما جاری خواهد کرد»(17)

هنگام گفتگو و گوش‌سپردن به دیگری لازم است مراقب باشیم حرف‌های پرابهام و غامض ما را فریب ندهند که حقیقت‌اند. هیو کینگزمیل گفته است: «شیّاد آنچه واضح است مبهم می‌کند و متفکّر آنچه مبهم است واضح.»(18)

 

با دیگران مدارا

از لوازم عشق به حقیقت، مداراکردن با دیگران است. البته مدارای حقیقی، مدارا با دگراندیشان است. آنچنان که رزا لوگزامبورگ می‌گفت: «آزادی همواره آزادی دگراندیشان است». همگان به دوستان و هم‌مسلکان خود آزادی می‌دهند و با آنها اهل مدارا هستند. مدارا با کسانی که آنها را برخطا می‌دانیم، مدارای حقیقی است. شاید برای نشان‌دادن ضرورت «مدارا» با مخالفان اعتقادی، توضیحات جان استوارت میل کافی باشد:

«موقعی که جلوی انتشار عقیده‌ای به‌زور گرفته شد، مخالفان خیلی بیشتر از صاحبان آن عقیده ضرر می‌بینند؛ زیرا اگر عقیده‌ای که به‌زور خاموشش کردند صحیح باشد، در این صورت همان کسانی که با آن مخالف‌اند، از این فرصت گرانبها که بطلان را با حقیقت مبادله کنند، محروم شده‌اند. اما اگر عقیده‌ای اشتباه باشد، خفه‌کنندگان آن باز به‌هرتقدیر زیان برده‌اند؛ چون اگر اصطکاک عقاید را آزاد می‌گذاشتند، از برخورد حق و باطل به هم، سیمای حقیقت زنده‌تر و روشن‌تر دیده می‌شد»(19)

 

عدو شود سبب خیر

حقیقت همواره از زبان دوستان ما جاری نمی‌شود. اگر حقیقت به‌سود ماست، ممکن است دشمنان نیز برای ما سودمند باشند. ابوحامدغزالی گفته است: «سخن دشمنان در حق خویشتن بشنود؛ که چشم دشمن هم بر عیب اوفتد و اگرچه به‌دشمنی مبالغت کند، و لکن سخن وی نیز از راست خالی نباشد»(20)

وجود دشمنان را مغتنم بشماریم که در حقیقت‌طلبی کمک‌حال‌اند:

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

خمیرمایه‌ی دکان شیشه‌گر سنگ است (طاهری قزوینی)

 

ندانی و نخواهی که بدانی که ندانی

خودشیفتگی مانع بزرگی بر سر راه حقیقت‌طلبی است؛ خودشیفتگی به‌این‌معنا که همه‌ی‌ِ باورهای من درست است و همه‌ی باورهای مخالف من غلط!

دکارت گفته است: «میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است. چه هر کس بهره خود را از آن چنان تمام می‌داند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیر پسندند، از عقل بیش از آنکه دارند آرزو نمی‌کنند.»(21)

سعدی می‌گفت:

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم (گلستان، باب هشتم)

لازمه‌ی عشق به حقیقت این است که شجاعت اعتراف به خطا و ابراز نادانی داشته باشیم و دربرابر پرسش‌هایی که پاسخ درخوری برای آنها نداریم، به‌سادگی بگوییم نمی‌دانم. نقل شده که امام مالک‌بن‌انس در پاسخ به چهل‌وشش سؤالی که از او پرسیده شد، درباره‌ی سی‌ودو سؤال گفت: «نمی‌دانم»(22)

ابوسعید ابوالخیر می‌گوید: «ندانی و ندانی که ندانی و نخواهی که بدانی که ندانی.»(23)

عین‌القضات همدانی هم گفته است: «ای عزیز، خَلَلی عظیم است که ندانی و ندانی که ندانی»(24)

گاندی می‌گوید: «هیچ انسانی حتی مردان خدا عاری از اشتباه نیستند. آنان به‌دلیل اشتباه‌نکردن نیست که مردان خدا هستند؛ بلکه چون قادر به دیدن اشتباهات خود هستند، با آن مبارزه می‌کنند. قصد پنهان‌کردنش را ندارند و همواره آمادگی تصحیح اشتباهات را دارند.»(25)

فرزانگی‌ای که سقراط از آن سخن می‌گفت به تعبیر خودِ او «حالتی کاملاً انسانی» بود. مُراد او از این نوع فرزانگی وقوف به محدوده‌ی دانایی خویش و علم به محدوده‌های شناخت خود بود: «مردم آتن! در واقع شهرتی که به‌دست آورده‌ام از نوعی فرزانگی می‌آید که در من وجود دارد. این فرزانگی کدام است؟ شاید این فرزانگی حالتی کاملاً انسانی داشته باشد و امکان این هست که این فرزانگیِ کاملاً انسانی را من دارا باشم. در حالی که اشخاصی را که برایتان نام بُردم دارای نوعی فرزانگی هستند بیش از فرزانگی انسانی. من قادر نیستم از این فرزانگیِ برتر برایتان بگویم، چون آن را دارا نیستم.»(26)

مُراد او از فرزانگی بَرتر یا فراانسانی، گمان و تصور دانایی در عینِ نادانی است. فرزانگی‌ای که خارج از محدوده‌ی توانایی‌های آدمی قابل تصور است. او نه خود را واجد چنین فرزانگی برتری می‌دانست و نه به دنبال آن بود. حتی به باور سقراط آنان که بیشتر به این «فرزانگی برتر» شهره‌اند بهره‌ی کمتری از «فرزانگیِ انسانی» دارند: «حقیقت را به شما بگویم و این نتیجه‌ی جست‌وجوهای من است: اشخاصی که بیشتر مورد ستایش قرار گرفته‌اند کمتر مرا راضی کردند و کسانی که دارای احترام چندانی نبودند بیشتر به فرزانگی نزدیک بودند.»(27)

این فرزانگی انسانی که سقراط گمان می‌بُرد واجد آن است آگاهی از گستره‌ی «نمی‌دانم‌»هایش بود:

«من از این مرد داناتر هستم، احتمال دارد که نه او و نه من چندان زیاد ندانیم، با این تفاوت که او فکر می‌کند می‌داند، در حالی‌که هیچ‌نمی‌داند و من هم اگر چیزی نمی‌دانم، فکر نمی‌کنم که می‌دانم. پس به نظر می‌رسد که از او داناتر هستم یا دستِ‌کم این که فکر نمی‌کنم چیزی را که نمی‌دانم، می‌دانم... آیا جهل کامل و شرم‌آوری نیست که تصور کنی چیزی را که نمی‌دانی، می‌دانی؟ در مورد من، فکر می‌کنم همین، تفاوت من و دیگران را مشخص می‌کند. اگر من به جرأت می‌گویم در چیزی داناتر از دیگران هستم، از این رو است که نمی‌دانم در جهانِ دیگر چه می‌گذرد و تصور دانستن آن را هم نمی‌کنم.»(28)

سقراط پیش از مرگ و در انتهای خطابه‌ی خود خطاب به مردم آتن گفت: «هنگامی که فرزندانم بزرگ شدند... اگر آنها گمان برند که دانایند و دانا نباشند بگذارید به دلیل بی‌خیالی و ادعاهایشان شرم‌زده شوند. این همان کاری است که من با شما کردم.»(29)

هنر و شهامت اعتراف به خطا و آگاهی از محدوده‌های دانایی انسانی و ترجیع‌بندِ سقراطی «نمی‌دانم»، شرط حقیقت‌طلبی است.

 

دلایل قوی باید و معنوی

اگر طالب حقیقت‌ایم، نباید وقتی باورهایمان به‌چالش کشیده می‌شوند از کوره در برویم. اگر دلایل قوی داریم، عرضه می‌کنیم؛ وگر نه درباب باورهایمان باز می‌اندیشیم.

آندره ژید گفته است: «هیچ چیز را بی‌دلیل مپذیر. هرگز خونِ شهیدان چیزی را به اثبات نرسانده است. هیچ آیینی نیست- و گر چند جنون‌آمیز باشد- که پیروانی، برای خود، گرد نیاورده و اعتقادات پرشوری برنینگیخته باشد... شوقِ دانستن از تردید زاده می‌شود. از اعتقاد دست بدار و بیاموز. آن که می‌کوشد تا حرف خود را به زود بقبولاند، حجّت موجّهی ندارد. مگذار بدین‌گونه گمراهت کنند. مگذار چیزی را به زور به تو بقبولانند... از بت‌ها فرمان‌بُرداری مکن.»(30)

برتراند راسل گفته است: «اگر عقیده‌ی مخالف، شما را عصبانی می‌کند، نشانه آن است که شما ناخودآگاه می‌دانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر می‌کنید، ندارید. اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه‌ی دو می‌شود پنج، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد، شما به جای عصبانی شدن، احساس دلسوزی می‌کنید، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد کند... هنگامی که پی می‌برید از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالاً با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده‌ای ندارید.»(31)

سعدی می‌گفت:

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگ‌های گردن به‌حجت قوی (بوستان/ باب چهارم)

 

همه چیز را همگان دانند!

طالب حقیقت، باور دارد که هرکس سهمی از حقیقت دارد. چیزهایی هست که نه‌تنها گذشتگان نمی‌دانستند و حاضران نمی‌دانند، ما نیز نخواهیم دانست و آیندگان پی می‌بَرند. حکایت زیر، در فهم این نکته کم‌نظیر است:

«به روزگار خسرو، اندر وقتِ بزرجمهر، رسولی آمد از روم. خسرو بنشست چنان که رسمِ ملوکِ عجم بود و رسول را بار داد [اجازه‌ی ملاقات داد]. وی را با رسول بارنامه همی بایست کند به بزرجمهر؛ یعنی که مرا چنین وزیری است. پیشِ رسول با وزیر گفت: «ای فلان همه چیز در عالم تو دانی؟» بزرجمهر گفت: «نه، ای خدایگان.» خسرو از آن طَیره [خشمگین] شد و از رسول خجل گشت. پرسید که: «همه چیز پس که داند؟» بزرجمهر گفت: «همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند.»(32)

از این‌رو، عشق به حقیقت مستلزم نوعی عشق به دیگری و ارتباط گرفتن است:

«اگر حقیقتی وجود می‌داشت که مرا در انفرادِ خود راضی می‌کرد. اگر من می‌توانستم برای خودم و در تنهایی مطلق، به حقیقت یقین داشته باشم، نه چنین رنجِ ژرفی از نبودِ ارتباط می‌بُردم و نه چنین لذّتِ بی‌مانندی در ارتباط اصیل می‌جُستم. اما، من، تنها در پیوند با دیگران هستم. من در تنهایی هیچم... تنها، در ارتباط است که من خویشتنِ خویش هستم، که فقط زندگی نمی‌کنم، بلکه زندگی را کمال می‌بخشم.»(33)

 

جدل با سخن حق نکنیم!

فرزانگان معنوی درباب معنای فروتنی به نکته‌ی مهمی اشاره کرده‌اند: فروتنی آن است که دربرابر سخن حق، بی‌توجه به گوینده‌ی آن تسلیم و پذیرا باشی. پذیرش حقیقت شجاعت و فروتنی می‌خواهد.

فضیل‌بن‌عیاض را پرسیدند از تواضع؛ گفت: «حق را فروتنی‌کردن و فرمان‌بُردن و از هرکه حق گوید فرا پذیرفتن.»(34)

ابن‌عطا گفته است: «تواضع قبول حق بُوَد از هرکه بُوَد.»(35)

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به‌حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

فروتنی آن است که با حقیقت خصومت نکنیم و به‌تعبیر ویکتور هوگو: «بندگان حق و غلامان وظیفه باشیم.»(36)

 

بال و پر خویش گشودن آموز

گاه آنچه ما را از حقیقت‌طلبی باز می‌دارد، برخلاف باور عموم حرکت‌کردن است. به‌پرسش گرفتن باورهای کهن همواره مخاطره‌انگیز بوده است و همین انسان‌ها را از پرسش‌گری و حقیقت‌جویی باز داشته است. گاهی توجه به اینکه بیشتر یا همه‌ِ‌ی مردم باور ما را کُفر یا توهین می‌دانند، باعث می‌شود زود پا پس بکشیم. برتراند راسل گفته است: «از داشتن عقیده‌ای مخالفِ عقاید عموم بیمناک مباش؛ زیرا هر عقیده‌ای که امروز مورد قبول است، زمانی مخالف عقیده‌ی عموم بوده است.»(37)

آرتور شوپنهاور گفته است: «هر حقیقت از سه مرحله می‌گذرد: اول مورد تمسخر قرار می‌گیرد؛ دوم به‌شدت با آن مخالفت می‌شود و سوم به‌عنوان یک امر بدیهی مورد پذیرش قرار می‌گیرد.»(38)

طالب حقیقت، لازم است دربرابر ملامت‌ها و ‌داوری‌های مردم، سخت‌جانی کند و نگاه خود را در زندگی پیدا کند؛ بال و پر خویش را باز کند و دریابد که با پر و بال دیگران پرواز نتوان کرد. اقبال به‌‌زیبایی گفته است:

مثل آئینه مشو محو جمال دگران

از دل و دیده فرو شوی خیال دگران

آتش از ناله‌ی مرغان حرم گیر و بسوز

آشیانی که نهادی به نهال دگران

در جهان بال و پر خویش گشودن آموز

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

سهراب سپهری می‌گفت: «سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته‌ی خویش بِزی. در خود فرو شُو تا به دیگران نزدیک شوی، پیک خود باش. پیام خودت را باز گوی.»(39)

آندره ژید هم با تأکید بر همین نکته می‌گوید: «گمان مبر که کسی دیگر بتواند بر حقیقت «تو» دست یابد؛ بیش از هر چیز، از چنین پنداری شرمسار باش. اگر خوراک تو را من می‌جُستم اشتهای خوردنش را نداشتی؛ و اگر من بسترت را آماده می‌کردم، دیگر برای خفتن در آن خوابت نمی‌آمد. کتابم را به دور افکن؛ به خود بگو که این تنها یکی از هزاران نگرش در رویارویی با زندگی است. نگرش خود را بجوی. آنچه دیگری نیز می‌تواند به خوبی تو انجام دهد، انجام مده. آنچه دیگری می‌تواند به خوبی تو بگوید و بنویسد، مگو و منویس. در درون خویش تنها به چیزی دل ببند که احساس می‌کنی در هیچ‌جا جز در تو نیست و از خویشتن، با شکیبایی و یا ناشکیبایی، آه! موجودی بیافرین که جانشینی برایش متصور نباشد.»(40)

 

برحق باشم یا برحق بوده باشم؟

یکی از آفاتی که در مسیر حقیقت‌طلبی دامن‌گیر ما می‌شود، میل به تأیید و تثبیت گذشته‌مان است؛ یعنی بیم آن داریم که با ارزیابی باورهایمان و اعتراف به خطا و اتخاذ موضع جدید، گذشته‌ی خود را زیر سؤال ببریم. به دامن حقیقت نمی‌آویزیم؛ مبادا چنان بنماییم که در گذشته برحق نبوده‌ایم. حالِ خود را قربانی گذشته می‌کنیم. یاکوب بومه عارف مسیحی گفته است: «فاصله میان بهشت و جهنم این است که اهل بهشت کسانى‌اند که مى‌خواهند ”برحق باشند” و اهل جهنم کسانى‌اند که مى‌خواهند ”برحق بوده باشند”.»(41)

طالب حقیقت، طالب حقیقت است و نه تثبیت گذشته‌ی خود. بسیاری نمی‌خواهند حقیقت را بپذیرند؛ چراکه نمی‌توانند بپذیریند در گذشته بر خطا بوده‌اند. جمله‌ی مشهوری است که «چگونه می‌توان به تاول‌های پا گفت تمام مسیری که طی شد اشتباه بوده است؟»

ما باید این تظاهر به ثبات را در خود از بین ببریم. وقتی می‌خواهیم باورهایمان دست‌نخورده باقی بمانند، خودمان در مواجهه با هر پرسش و اشکالی بی‌قرار می‌شویم. خواهان ثبات و قرار باورهایمان که نباشیم، قرارمند و آرام خواهیم بود. بگذار باورهایم بروند و بیایند و دیگر شوند. آنچه مهم است شاهد حقیقت است که من مشتاقم قدم‌به‌قدم به او نزدیک‌تر شوم. این حکمت بسیار پراهمیتی است که چون ثبات می‌خواهیم، بی‌قراری درو می‌کنیم. آرامشمان را به قرارمندی باورهایمان گره نزنیم. مولانا می‌گفت:

جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

مصطفی ملکیان می‌گوید: «اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأی‌اش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه‌ی واقعیت متبدّل و متحوّل سیر کند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان[آلن واتس] می‌گوید ایمان، طلب واقعیت بی‌قرار است. در حالی‌که اعتقاد می‌خواهد واقعیت بیقرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بیقرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست می‌رود و مُثله می‌شود. واقعیت، یک امر متبدّل و متحوّل است و ما نمی‌توانیم به یک عقیده ناظر به واقعیت بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحوّل در عقایدمان را داشته باشیم... اگر پرستش، عین شیفتگی نباشد، لااقل یکی از مؤلفه‌های آن شیفتگی است... اگر شیفته‌ی عقاید و افکار خود نیستی، این امر باید نشانه‌ای داشته باشد. من اگر شیفته‌ی یک اثر نقاشی باشم، علامت شیفتگی‌ام این است که آن را قاب می‌گیرم و اگر کسی بخواهد به آن نزدیک شود، می‌گویم بیشتر احتیاط کنید. همین مطلب در باب عقاید آدمی هم صادق است. اگر کسی اجازه ندهد که دیگران به عقاید او نزدیک شوند و واقعیت‌ها را به مواجهه‌ی آن عقاید بیاورند، او شیفته‌ی عقاید خود و مبتلا به نوعی بت‌پرستی است»(42)

گاندی می‌گوید: «من اهمیت چندانی به نمایش‌دادن ثبات و پایداری نمی‌دهم. تمایلم به حقیقت، موجب شد که بسیاری از ایده‌ها را کنار بگذارم و چیزهای زیادی بیاموزم. گرچه پیرم، اما احساس نمی‌کنم که رشد درونی‌ام متوقف شده است یا خواهد شد. برای من موضوع مهم این است که به‌دنبال حقیقت بروم و هر لحظه از خداوند خودم، اطاعت کنم.»(43)

طالب حقیقت تمایلی به نشان‌دادن ثبات در باورهای خود ندارد. باورهایش را به خود منگنه نکرده است و هرجا حقیقتی یافت، بی‌درنگ تسلیم می‌شود.

کارل یاسپرس می‌گوید: «گوهر فلسفه، مالکیت بر حقیقت نیست، بلکه جست‌وجوی حقیقت است... فلسفه همواره در راه است. پرسش‌های آن بنیادی‌ترند تا پاسخ‌های آن و هر پاسخی هم، خود، پرسشی تازه می‌شود... تعریف فلسفه، در راه بودن جست‌وجوگرانه است و نه رسیدن به آرامش و کمالِ لحظه.»(44)

 

یک پنجره برای دیدن

رابیندرانات تاگور گفته است: «زمان آن فرا رسیده که ما درهای خانه‌ی خود را به‌روی جهان بگشاییم... و با کنار گذاشتن هرگونه غرور کاذبی، از نور هر چراغی که در گوشه‌ای از جهان روشن می‌شود شادمان شویم؛ زیرا به‌خوبی می‌دانیم که این نور مشترکی است که بر خانه‌ی ما نیز می‌تابد.»(45)

حقیقت‌طلبی مستلزم این است که جهان را از چشم‌اندازها و زوایای مختلف نگاه کنیم. هر انسانی پنجره‌ای است و می‌توانیم با نزدیک شدن به پنجره و نظرگاه دیگران، ابعاد دیگری از حقیقت و هستی را دریابیم. خوب فهمیدن نظر دیگران، اهمیت نخست را دارد و بعد از آن است که داوری درباب آن امکان‌پذیر خواهد بود.

بسیاری از تفاوت عقاید، ناشی از تفاوت منظرها است.

از نظرگاه است ای مغز وجود

 اختلاف مؤمن و گبر و جهود (مثنوی: دفتر سوم)

اینکه بتوانیم از چشمان دیگری به مسئله نگاه کنیم و به چشم‌انداز و افق او درآییم، تفکر ما را ورزیده‌تر می‌کند. ویتگنشتاین گفته است:

«برای من مهم است که موقع فلسفه‌ورزی همیشه موقعیتم را عوض کنم. مدتی طولانی روی یک پا نایستم تا خشک نشوم»(46)

 

هاتُوا بُرهانَکم

یکی از مهمترین توصیه‌ها و آموزه‌هایی که در قرآن آمده و به ضرورت حقیقت‌طلبی اشاره دارد در این آیه است:

«وَلَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کلُّ أُولَئِک کانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»(اسراء:۳۶)؛ «و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل هریک در آن کار مسئول است‌.»

حقیقت‌طلبی مسئولیتی خطیر است. ما باید درباره‌ی آنچه بی‌دلیل در پیش می‌گیریم و از آن تبعیت می‌کنیم، پاسخ‌گو باشیم. قوای ادراکی ما، اعم از گوش و چشم و دل، دربرابر باورها و مواضعی که اتخاذ می‌کنیم، مسئول‌اند. این آیه صریحاً فرافکنی مسئولیت را تقبیح می‌کند و آدمی را دربرابر انتخاب‌های خود، مسئول می‌داند.

شیوه‌ی قرآن در نقد مواضع مخالفان به‌چالش‌کشیدن تقلیدگری و مطالبه‌ی دلیل و برهان است:

«قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکمْ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ»(بقره:۱۱۱)؛ «بگو اگر راست مى‌گویید، دلیل خود را بیاورید.»

هنگامی که مخالفان می‌گفتند:

«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»(زخرف:۲۳)؛ «ما پدران خود را بر آیینى [و راهى‌] یافته‌ایم و ما از پى ایشان راهسپریم.»

پاسخ می‌شنیدند:

«أَوَلَوْ جِئْتُکم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَیهِ آبَاءَکمْ؟»(زخرف:۲۴)؛ «هر چند هدایت‌کننده‌تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته‌اید، براى شما بیاورم؟»

«أَوَلَوْ کانَ آبَاؤُهُمْ لَا یعْقِلُونَ شَیئًا وَلَا یهْتَدُونَ...»(بقره:۱۷۰)؛ «آیا اگر نیاکانشان چیزی نیندیشیده و راهی نیافته باشند [باز هم از آنان پیروی می‌کنند؟]»

قرآن کریم در تخطئه و نقد امت‌های پیشین گفته است:

«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ....»(توبه:۳۱)؛ «اینان دانشمندان و راهبان خود را به‌جاى خدا به الوهیت گرفتند...»

اگر فرعون، فرعونی می‌کرد و طمع خدایی در سر داشت، یکی از مظاهرش این بود که به ملت خود می‌گفت:

«مَا أُرِیکمْ إِلَّا مَا أَرَى»[غافر:۲۹]؛«به‌صلاح شما نمی‌دانم جز چیزی را که خود صلاح بدانم.»

قرآن اصلی‌‌ترین عامل تباهی و گمراهی امت‌های پیشین را پیروی و فرمان‌بَری از رؤسا و بزرگان می‌داند:

«وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا»(احزاب:۶۷)؛ «و مى‏گویند پروردگارا ما رؤسا و بزرگ‌تران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به‌در کردند.»

«دلیل‌ات را بیاور» یا همان «هاتوا برهانَکُم»، ‌کلیدواژه‌ای قرآنی است که در مسیر حقیقت‌طلبی بسیار به‌کار می‌آید.

 

زندگیِ نیازموده، ارزش زیستن ندارد

سقراط می‌گفت: «نیکی در زندگی انسان این است که بتوانیم هر روزه قدمی در راه پارسایی برداریم و خود و دیگران را به آزمون کردن واداریم، چون زندگی بدون آزمون، زندگی نیست»(47)

 مرادش آن زندگی بود که دیگران برای ما ساخته‌اند و خودمان سهمی در بنای آن نداشته‌ایم. او زندگی‌اش را فدای حقیقت کرد؛ چراکه هیچ‌چیز برای فیلسوفی راستین، از حقیقت ارزنده‌تر نیست.

هایدگر می‌گفت: «اندیشه برانگیزترین امر در زمانه‌ی اندیشه برانگیز ما این است که ما هنوز فکر نمی‌کنیم.»(48)

هاروکی موراکامی می‌نویسد: «مردم بیش از آنکه به حقیقت ایمان داشته باشند به آنچه که آرزو دارند حقیقت باشد ایمان دارند.»(49)

 

حقیقت نجات می‌بخشد

معلمان معنوی بر خاصیت رهایی‌بخش و نجات‌آور «حقیقت» تأکید بلیغ کرده‌اند. مسیح گفته است:

«حقیقت شما را آزاد خواهد کرد»(50)

مهاتما گاندی درباب سیر معنوی خود می‌گوید: «ادعا می‌کنم که از کودکی، هواخواه و سرسپرده‌ی حقیقت بوده‌ام. حقیقت در چشم من طبیعی‌ترین پدیده‌ی عالم بود. جستجوی توأم با نیایش من شعار روشنگرِ «حقیقت خداست» را برایم به‌ارمغان آورد و آن را جایگزین شعار متداول‌ترِ «خدا حقیقت است» ساخت. می‌توانم گفت که این شعار، مرا قادر به دیدن چهره‌‌به‌چهره‌ی خدا کرده است. او را در تمامی نسوج و تاروپود وجود خود حس می‌کنم»(51)

حقیقت‌طلبی و اندیشه‌ورزی اصیل، آدمیان را از اغواشدن و فریب‌خوردن مصونیت می‌بخشد و نیک می‌دانیم که درطول تاریخ، تا چه اندازه بشر، قربانی فریب‌کاری بوده است.

برتراند راسل گفته است: «مهم‌ترین فایده‌ی مطالعات فلسفی این است که شک‌کردن به باور‌هایمان را به ما می‌آموزد. برای آدمی مطالبه‌ی یقین هم طبیعی است و هم زیان‌بار. وقتی شما فرزندانتان را در یک روز ابری به پیک‌نیک می‌برید، آن‌ها از شما جواب جزمی می‌خواهند: آیا باران خواهد بارید یا هوا صاف خواهد شد؟ و اگر نتوانید جواب قطعی بدهید، از شما ناامید خواهند شد. بسیاری از بزرگسالان نیز از رهبرانی که قرار است مردم را به سرزمین موعود برسانند، همین یقین و اطمینان را مطالبه می‌کنند.

تازمانی‌که انسان‌ها نیاموزند در غیاب شواهد و دلایل دست از قضاوت بکشند، مدعیان یقین به‌راحتی آنها را گمراه و سرگردان خواهند کرد. چنین مردمانی یقین را از رهبرانی مطالبه خواهند کرد که یا جاهلانی متعصب هستند، یا شارلاتان‌هایی فریبکار.

شاید تحمل شک و تردید دشوار باشد؛ اما به‌دست‌آوردن همه‌ی فضایل توأم با دشواری است. برای یادگیری هر یک از آن‌ها باید درس و رشته‌ی مناسب با آن را فرا گرفت و برای آموختنِ شک و به‌تأخیرانداختن قضاوت، بهترین درس، فلسفه است.»(52)

ژیل دولوز گفته است: «هنگامی که کسی می‌پرسد فلسفه به‌چه کار می‌آید، پاسخ باید ستیزه‌جویانه باشد، چراکه پرسش کنایه‌آمیز و نیش‌دار است. فلسفه نه به دولت خدمت می‌کند و نه به کلیسا، که هر دو دغدغه‌های دیگری دارند. فلسفه به خدمت هیچ قدرت مستقری در نمی‌آید. کار فلسفه ”ناراحت‌کردن” است. فلسفه‌ای که هیچ‌کس را ناراحت نکند و با هیچ‌کس ضدیت نورزد، فلسفه نیست. کار فلسفه آزاردادن حماقت است. فلسفه حماقت را به چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پَستی‌های اندیشه در تمام اشکالش. آیا جز فلسفه رشته‌ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری‌ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گمارد؟»(53)


==


ارجاعات:

1. گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمه‌ی فرامرز بهزاد، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1386

2. خمی از شراب ربّانی: گزیده‌ی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، 1388

3. امثال و حکم، علی‌اکبر دهخدا، نشر امیرکبیر.

4. فراسوی نیک و بد، فریدرش نیچه، ترجمه سعید فیروزآبادی، انتشارات جامی، ‌1387

5. روشنگری چیست؟، ایمانوئل کانت، ترجمه یدالله موقن

6. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید، ترجمه مهستی بحرینی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم، 1390

7. درمان شوپنهاور، اروین یالوم، ترجمه حمید طوفانی، نشر ترانه، ‌چاپ اول، 1391

8. هنوز در سفرم: شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده‌ی سهراب سپهری، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان، چاپ هشتم، 1388

9. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید، محمد بن منور میهنی، نشر آگاه، چاپ ششم، 1385

10. تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشر اساطیر، چاپ دوم، 1383

11. چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه‌ داریوش آشوری، نشر آگه، چاپ سی و یکم، 1389

12. میعاد در سپیده دم، رومن گاری، ترجمه مهدی غبرایی، کتاب‌سرای تندیس

13. کوره‌راه خرد؛ درآمدی به فلسفه؛ کارل یاسپرس، ترجمه مهبد ایرانی‌طلب، نشر قطره، چاپ دوم، 1393

14. سلام! کسی اینجا نیست؟، ترجمه‌ی مهرداد بازیاری، ‌نشر هرمس، 1377

15. محاکمه‌ی سقراط، ترجمه لیلی گلستان، نشر مرکز، ‌چاپ سوم، 1394

16. جان شیفته، رومن رولان، ترجمه م. ا. به آذین، نشر دوستان

17. احیاء علوم الدین، ابوحامد محمد بن محمد الغزّالی، المکتبة العصریة

18. یک پنجره، گردآوری و ترجمه‌ی سیمین صالح، نشر شور، چاپ اول، 1385

19. رساله‌ای درباره آزادی، جان استوارت میل، ترجمه‌ی جواد شیخ‌الاسلامی، نشر علمی و فرهنگی

20. کیمیای سعادت، محمد غزّالی، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361

21. سیرحکمت دراروپا، محمد علی فروغی، نشر زوار

22. احیاء علوم الدین، ابوحامد محمد بن محمد الغزّالی

23. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید، محمد بن منور میهنی

24. نامه‌های عین‌القضات: به اهتمام علی نقی منزوی و عفیف عسیران، کتاب خانه‌ی منوچهری

25. گزینه‌ی گفتارهای گاندی، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی، نشر ثالث، چاپ دوم، 1388

26 تا 29: محاکمه‌ی سقراط، ترجمه لیلی گلستان

30. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید

31. چگونه از عقاید احمقانه بپرهیزیم؟، برتراند راسل، ترجمه ابراهیم اسکافی

32. گزیده‌ی قابوس‌نامه، به کوشش غلام‌حسین یوسفی، امیر کبیر، چاپ چهارم، 1371

33. کوره‌راه خرد؛ درآمدی به فلسفه؛ کارل یاسپرس

34 و 35: رساله‌ی قشیریه، ابوالقاسم قشیری، نشر علمی فرهنگی، چاپ نهم، 1385

36. به نقل از یادداشتی با همین عنوان از مصطفی ملکیان در: ناقد، شماره دوم، فروردین و اردیبهشت 1383

37. زندگی‌نامه برتراند راسل، ترجمه احمد بیرشک، انتشارات خوارزمی

38. جهان همچون اراده و تصور، آرتور شوپنهاور، ترجمه رضا ولی یاری نشر مرکز

39. هنوز در سفرم: شعرها و یادداشت‌های منتشر نشده‌ی سهراب سپهری.

40. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید

41. به نقل از: هویت پویا، هویت ایستا، مصطفی ملکیان، بازتاب اندیشه، فروردین 1385 - شماره 72.

42. مشتاقی و مهجوری، مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر، 1385

43. گزینه‌ی گفتارهای گاندی، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی

44. کوره‌راه خرد؛ درآمدی به فلسفه؛ کارل یاسپرس

45. مدرن‌ها، رامین جهانبگلو، ‌نشر مرکز، چاپ چهارم، 1386

46. ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس، چاپ دوم، 1389

47. محاکمه‌ی سقراط، ترجمه لیلی گلستان

48. معنای تفکر چیست؟، مارتین هایدگر، ترجمه فرهاد سلمانیان، نشر مرکز، 1385

49. یک کیو هشتاد و چهار(جلد اول)، هاروکی موراکامی، ترجمه معصومه عباسی و نتاج عمرانی، نشر آوای مکتوب

50. انجیل یوحنا، باب هشتم، آیه ۳۲

51. خدا آن‌گونه که من می‌فهمم، مهاتما گاندی، ترجمه‌ی شهرام نقش تبریزی، نشر نی، چاپ دوم، 1394

52. از کتاب «مقالات غیرمحبوب: Unpopular Essays» که به فارسی ترجمه نشده است اما این فراز توسط علیرضا دست‌افشان در نوشته‌ای با نام: یک‌ گفتگوی خیالی با برتراند راسل، در شماره‌ی 53 روزنامه‌ی بنیان، نقل شده است.

53. نیچه و فلسفه، ژیل دلوز، ترجمه‌ی عادل مشایخی، ‌نشر نی، 1394