عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

لالایی...

«ادبیات اگر به شادمانی نغمه‌هایی که کودک را به خواب می‌برد، می رسید. کاری بس بزرگ کرده بود، همان شادمانی حزن‌آمیز و بس شگرف که سال‌ها بعد شناخته می‌شود، لطافت جهان گذرا، اندوه ابدیت _ تکرار مکرراتی که به هیچ نمی‌ارزد.»(کتاب بیهوده، کریستین بوبن، ترجمه‌ پیروز سیار)


آوای مادری که آبی دلش را در لالایی آغشته به حزنی مهربان، در کودک می‌چکاند. چنان نرم، که در نازکای مرز خواب و بیداری خانه می‌گیرد. بخار لطیفی بر شیشه زندگی می‌کشد تا چهره‌ی اخموی واقعیت، دقایقی هم شده فراچشم نیاید و کودک چون پر کاهی رقصان در نسیم، در آغوش خواب آرام گیرد.


حزنی شیرین و خواب‌آور که رؤیای زندگی را از واقعیت آن برتر می‌نشاند و گواهی بر این نکته ابدی که آوا و لحن، همیشه مهمتر از واژگانند.

بخواب کودکم که تو را تاب آوردن زندگی جز با خواب‌رفتنی گاه گاه ممکن نیست. به خواب شو که تا وقتی به بالین توام گرمایم را با تو تقسیم می‌کنم. 

روزهای سرد منجمدی پیش رو داری که باید تا می‌توانی گرما پس‌انداز کنی. از حرارت‌های قلبی که در آوایی محزون به چشم‌های کوچک و نگران تو می‌سپارم.


بخواب کودکم. نرم و بی‌خیال. چنان که خیال تار جاده‌های پیچاپیچ و دالان‌های تاریک آینده- آینده‌ی غربت و بی‌پناهی، هیچ به سراغت نیایند. من هستم، به بالین تو، با گرمای قلبی که نرم نرم در شیب خاموشی می‌لغزد.

ره‌توشه‌ی روزهای سردت، آوای گرم و محزونی است که به نجوا در روح بزرگ تو به ودیعه می‌گذارم.


آیا جان‌کندن‌های ادبی ما کوششی است برای ره‌یافتن به جادوی تکرارناپذیر یک لالایی؟ به ملودی غریب و کاملا آشنای آوایی نزدیک و دور؟ حسی بی‌واژه که از صمیم پُرحرارت یک قلب می‌تراود و نوایی طبیعی و بی‌تکلف که اندوه واقعیت را با ملایمتی بی‌پایان، پیوند می‌زند.‌


یک لالایی. ترانه‌ای که از گدازه‌های اصیل روح و رنگ‌های ساده واقعیت، تراش خورده است. جانی نهفته در آوایی و لحنی شنیدنی‌تر از هر واژه‌ای.


پی چه می‌گردم؟ در رنگ و لعاب فریبنده‌ی اوراق یک کتاب، یک دیوان شعر.... در قالی پُرنقش و نگار یک آواز، یک موسیقی... پی چه می‌گردم؟ 

پی آوایی جاودان و ازلی که حضور خدایی از دست‌رفته را تداعی کند؟ یافتن گرمایی که لذت یک خواب آسوده را به چشمم آورد؟ امنیت بی‌همتای انفاسی که یخ‌های جانم را آب کند؟


پی خواب. خوابی آغشته به حرارت یک لالایی. چون پرواز بی‌وزن قاصدکی بر فراز گندمزار و ترنم عاشقانه‌ی ماه از حنجره‌ی لرزان یکی چشمه. 


آوایی که مرا میهمان چشم‌های کودکی‌ام کند.


 ادبیات و موسیقی، اگر گام‌هایم را تا مرزهای محزون و اساطیری این آوا هدایت نکنند به چه کار می‌آیند؟


بشنوید: لالایی