کوچه باغی آرمیده در نرمای مه، خیسی بوسههای بارانی مهربان، شکوه آبی آسمانی آغشته به عطر کودکیها، غمز و جادوی صفکشیدهی بنفشههای شوریدهسر، و طعم هزار رؤیای بینشان که موجی از حضور در رگانت سرریز میکند و دقیقههایت را با روح باران میآمیزد.
به ژالههایی که آینهوار بر کتفهای لرزان گلبرگی جاخوشکردهاند چشم میدوزی و رسالت شتابناک و زندگیآفرینشان را گردن مینهی: لحظهای بیش است، اما به درخشانی یک لبخند میارزد.
17 آبان 94
==
تبسمی به لبانت بیاورم کافی است
نسیم شوق به جانت بیاورم کافی است
چو شبنم ارچه دمی بعدمی چکم ازتو
درخششی به روانت بیاورم کافی است
هزار آینه در پیش مینهم وز شکر
ترنمی به لبانت بیاورم کافی است
چو آسمان فراخی طلوع خواهم کرد
نگاه اوجنشانت بیاورم کافی است
تمام عمر به هر ضرب میزنم فریاد
دمی چو نی به فغانت بیاورم کافی است
به بیکرانگی آسمان نهادم دام
ستارهای به کرانت بیاورم کافی است
ز من مخواه بهاری به ارمغان آرم
بنفشه ای به خزانت بیاورم کافی است
سروده شده در فروردین 86