از آفات بزرگ دنیای رسانههای اجتماعی این است که چیز اندکی جذب هاضمهیمان میشود. چیزی در روح و روان ما نشت نمیکند. یا به تعبیر قرآن «مشروب» نمیشویم. در غیاب موسی که به میقات رفته بود، بنیاسرائیل گوسالهپرست شدند. تعبیری که قرآن در باب پیوندشان با گوسالهی سامری به کار میبرد جای تأمل دارد: «و اُشرِبُوا فی قلوبهم العجلَ...» یعنی دلشان از گوساله(محبت و باور به گوساله) آب خورده بود. سیراب شده بود.
اینکه مطلبی، شعری و یا حکمتی در جان ما بنشیند، با روح ما بیامیزد، مانند رنگ که به تن چوب میخزد، جان ما را به رنگ خود درآورد، در صحن جانمان منتشر شود و حضورِ خود را به تمامی بر ما بگستراند، چیزی است که در روزگار فوران و انفجار اطلاعات و دسترسپذیری و آسانیابی روزافزون، از کف دادهایم.
دسترسی آسان ما به اطلاعات، کتابها، عبارات و تعابیر نغز و پرمغز آنها، شعرهای کلاسیک و نو و بسیاری مزههای معرفتی و حِکمی و هنری، گر چه نوعی اشباع و سیرابشدگی به همراه دارد، اما گرسنگی پنهان روح ما را چاره نکرده است.
حالت کسی را پیدا کردهایم که فقط غذاها را میچشد، ناخنک میزند و زود رد میشود. البته کاش میشد سادهدلانه گفت «یادش بهخیر قدیمها، بهتر بود همه چی. غزلی را در کتابی پس از ساعتها تورق مییافتیم و از خواندنش سرمست و دلخوش میشدیم، انگاری چشمهای یافتهایم در صحرای دوری.» اما نیک میدانیم که چنین حسرتهایی نه معقولاند و نه کارساز. چاره کار آهستگی است، به تأنی جویدن، هضم کردن و به تعبیر سُهراب «در رگ یک حرف، خیمه» زدن است.
یاد روزهایی میافتم که هر شب، که از کوچه عبور میکردم و نگاهم به آسمان پرستاره دوخته میشد این شعر اقبال لاهوری را زمزمه میکردم و چقدر مشعوف و خوشوقت میشدم:
می شود پردهی چشمم پر کاهی گاهی
دیدهام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهی صد ساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید زدست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
و یا وقتی کتاب قطور و فرتوت «اشک معشوق» مهدی حمیدی را از کتابخانه عاریت میگرفتم و به شوق یافتن شعری که جان بیفروزد، همچشم ستارههای بیدار شبزندهدار میشدم. شعری از بر میکردم و انقدر میخواندم و میخواندم که احساس میکردم در نزدیکترین فاصله با روح شاعر قرار گرفتهام. مهدی حمیدی شیرازی که شاملو به گفتهی خود، او را بر دار شعر خویش آونگ کرده بود و او نیز لحظهای در خصومت و مخالفت با نوپردازان کوتاه نمیآمد، اما نمیشد شاهد زیبایی و بیان عاطفی و خیالآمیز را به طعن این و تعریض آن فرونهاد.
دنیای مجازی، دنیای کثرت است. همهمه، غُلغله، ولوله و وسوسه. کلمات اتوکشیده، مغزهای بیرونکشیده و حکمتهای عریانی که آسان به دست آمدنشان دل آدم را میزند. سعدی میگفت:
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
دوستیها و رفاقتهایمان هم از این آفت برکنار نیستند. همآشنایی نیازمند حوصله، صرف وقت و توجه و التفات کافی است. ساعتها صبورانه کنار دل هم نشستن و نجواهای خموشانه و اصیل روح یکدیگر را گوش گرفتن. چشم در چشم هم، همصحبت و جلیس بودن و انس گرفتن. در مردمک چشمها، خطوط چهره و سکوت، کتاب جان یکدیگر را ورق زدن. چشیدن طعم لحظه در دیداری خالی از اغیار و یافتن گنج انس در خلوتی پهناور و روشن.
خوشا لحظههای حضور، آنات بیغبار.