عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

به تنهایی بی‌پایانم بیا!

اگر به سراغ کسی می‌رویم تا از تنهایی سهمناک خود گریخته باشیم، تنهاتر باز می‌گردیم. با دست‌های خالی، دلی شکسته و روحمی که زخمی کرده‌ایم. اگر دیگری را می‌خواهیم تا تنهایی خود را در چراغ حضور او، شفاف‌تر ببینیم و فارغ از این پندار که تنهایی آدمی چاره‌پذیر است، دروازه‌ی وجودمان را به سمت کسی بگشاییم، دوستی و یا عشقی کامیاب را شاید بتوانیم تجربه کنیم. دوستی و عشقی از سرِ استغنا و نه درماندگی و استیصال ناشی از وحشت تنهایی. دوستی و عشقی که تنهایی را از میان نمی‌بَرَد، بلکه شفاف‌تر و برق‌انداخته‌تر می‌کند. تنهایی را نمی‌شود با کسی قسمت کرد، تنهایی را تنها می‌شود با دیگری به تماشا نشست. تماشای زورقی که مانند ما و در جوار ما، در شبی تاریک و آکنده از بیم موج، یکه و تنها به پیش می‌راند و با من هم‌سرشت و هم‌سرنوشت است، خنکای آبی است بر پیشانی تب‌زده‌ی تنهایی‌مان. همین و بس.

«اگر نتوانیم تنهایی‌مان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهین بی‌نیاز از  حضور دیگری- زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت.»(وقتی نیچه گریست، اروین یالوم)


«تنهایی بیماریی است که تنها در صورتی از آن شفا می‌یابیم که بگذاریم هرآنچه می‌خواهد بکند و به خصوص در پی علاج آن برنیاییم، در هیچ کجا... همواره از آنهایی بیم دارم که تنها بودن را تاب نمی‌آورند و از زندگی مشترک و کار و دوستی و حتی ابلیس چیزی را می‌خواهند که حتی زندگی مشترک و کار و دوستی و نه ابلیس قادر به دادن آن نیستند و آن محافظت در برابر خودشان است.... و اطمینان از این حقیقت که هیچگاه با حقیقت تنهای زندگی خویش، سر و کاری نداشته باشند. این مردمان درخور همنشینی نیستند. ناتوانی آنها در تنها بودن، ایشان را به تنهاترین مردمان دنیا تبدیل می‌کند.»(فرسودگی، کریستین بوبن)


«شاید بپرسید آخر اگر تنها به دنیا می‌آییم و ناچاریم تنها از دنیا برویم، پس ارتباط چه ارزش اساسی پایداری می‌تواند داشته باشد؟ هر وقت این پرسش را سبک سنگین می‌کنم، یاد تعبیری می‌افتم که زنی رو به مرگ در گروه روان‌درمانی کرده است: شبی سیاه و قیرگون است. من تنها در قایقی بر لنگرگاهی شناورم. چراغ‌های روشن قایق‌های دیگر را می‌بینم. می‌دانم که نمی‌توانم به آنها برسم و به جمعشان بپیوندم. اما چقدر احساس آرامش می‌کنم که می‌بینم آنهمه نور روی آب لنگرگاه در جنبش است.»(خیره به خورشید، اروین یالوم)


«من را اگر برای تنهایی‌ات بخواهی
خیانت کرده‌ای.
برای با من تنها بودن
قدمی اگر برداری
دوستم داشته‌ای»
(سیدمحمد مرکبیان)

«ای یار!

تو را به خانه نمی‌خوانم

به تنهایی بی‌پایانم بیا!»    

(رابیندرانات تاگور)