عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

اگر دست من بود...

دخترم، می‌دانی، دلم از این واژه‌ها به تنگ آمده است. چقدر سخت است که بوسه‌ی باران را با واژه‌ها بیان کنی، چقدر دشوار است دریایی را که در زیر پوستت موج بر می‌دارد در کوزه‌‌ی کلمات بریزی؟ این کلمات زنگار گرفته‌اند، باید حوصله کنم، صبور باشم، برق بیندازم‌شان، صیقلی کنم. دانه دانه در طراوت باران شستشو دهم، جوری که خورشید به فرزندی قبول‌شان کند. 

دوست دارم واژه‌هایم را بردارم و با آنها چیزی ببافم. شال‌گردنی، تن‌پوشی، چیزی. چیزی که در روزهای سرد زندگی، در حرارت امنش بیاسایی. واژه‌ها را تبدیل به دانه‌های گلی خنده‌رو کنم و در هر گوشه و کنار بنشانم، تا در طلوع هر صبح، بیدار شوند و شمایل زندگی را به چشمت آراسته‌تر کنند. تا هر وقت از کوچه‌های زندگی عبور می‌کنی، نگاهت بر گونه‌های شنگ‌شان بلغزد و اندوه‌ات آب شود.

دلم می‌خواهد با واژه‌ها، آهنگی لطیف و دلنواز بسازم که در پیاده‌روی‌های غروبانه‌ی یک روز کسل‌کننده، دلت را لبریز از طعم باران و عطر محبوبه‌های شب کند.

دلم می‌خواهد، من واژه‌هایم بودم. در نهان‌خانه‌ی جانت نشیمن می‌کردم، آنجا، جایی در گرم‌ترین نقطه‌ی روحت، جایی که زیبایی و شوق دانه می‌بندد.