عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

آینه در آینه (در نسبت صورت و معنی)

اوحدالدین  کرمانی- صوفی و رباعی‌گوی قرن شش و هفت هجری- به صورت‌پرستی شهره بود. او باور داشت که شراب معنا را در پیاله‌ی صورت می‌‌توان یافت. افلاکی نقل می‌کند که: «شمس تبریزی وقتی در بغداد نزد شیخ اوحدالدین کرمانی رسید. پرسید که در چیستی؟ گفت: ماه را در تشت آب می‌بینم. فرمود که اگر در گردن دنبل نداری، چرا بر آسمانش نمی‌بینی؟» این ماجرا حکایت از اختلافی دارد که در نسبت صورت و معنا میان فرزانگان وجود داشته است. گفته‌اند که احمد غزالی و عین‌القضات همدانی هم بر شیوه‌ی اوحد کرمانی بوده‌اند.

اوحد کرمانی جمال‌پرستی و عشقِ روی زیبا را مایه‌ی تقرب به معنا و حق می‌دید و زیبارویان را محل تجلی حق‌ می‌دانست. رباعی زیر، شیوه‌ی سلوک او را به نیکی نشان می‌دهد:

زان می‌نگرم به چشم سر در صورت +  کز عالم معنی است اثر در صورت

این عالم صورت است و ما در صُوَریم +  معنی نتوان دید مگر در صورت

می‌گوید که ما جز به همین صورت‌ها دسترسی نداریم و اگر معنایی باشد جز در آینه‌ی این صورت‌های زیبا به چشم نمی‌آید. ما تخته‌بند صورت‌ایم و از دریچه‌ی زیبایی‌های ظاهر است که می‌توانیم امر رازآمیز را تجربه کنیم.

نگرش و شیوه‌ی مولانا و شمس تبریز، البته متفاوت است و همچنان که اشارتی از شمس تبریزی در باب اوحد کرمانی ذکر شد، مولانا هم طعنی در باب او دارد.

جامی در نفحات الانس آورده است که روزی در مجلس مولانا حکایت شیخ اوحدالدین کرمانی می‌کردند که: «مردی شاهدباز بود، اما پاکباز بودی و کاری ناشایست نمی‌کرد.» فرمود: «کاشکی کردی و گذشتی.»

 مولانا باور داشت که خطای اوحد کرمانی توقف در صورت‌هاست. به باور او اگرچه در جام صورت‌های زیبا، شراب معنا می‌توان جست، اما باده در جام است و از جام نیست. نباید توقف کرد، بلکه لازم است با عبور از صورت‌ها به آن معنای بی‌صورت راه یافت. صورت‌ها را کنار زد و بت‌پرست نشد:

زین قدح‌های صُوَر کم باش مَست +  تا نگردی بت‌تراش و بت‌پرست

از قدح‌های صُور بگذر مَایست +  باده در جام است لیک از جام نیست

[مثنوی: دفتر ششم]

گرچه شد معنی درین صورت پدید + صورت از معنی قریب است و بعید

[مثنوی:دفتر اول]

او منکر نیست که معنا در ظرف صورت جلوه می‌کند، اما باور دارد که معنا، حقیقی بی‌صورت است و توقف در صورت‌ها آدمی را از معناجویی راه می‌زند. تعبیر او دقیق است: "صورت از معنی قریب است و بعیداز جهتی صورت و معنا به هم نزدیک‌اند و از جهتی دور. نزدیک از آن‌رو که باده‌ی معنا در قدح صورت جاری است و دور از آن جهت که هر چه باشد، معنا از جنس صورت نیست و حقیقتی بی‌صورت دارد. از نظر مولانا، نشانه‌ی معنایافتگی، رهایی از صورت‌ها است:

معنی آن باشد که بستاند ترا + بی‌نیاز از نقش گرداند ترا                          

معنی آن نبود که کور و کَر کُند + مرد را بر نقش عاشق‌تر کند

کور را قِسمت خیال غم‌فزاست   بهره‌ی چشم این خیالات فناست

[مثنوی: دفتر دوم]

نسبت معنا و صورت را مولانا در تمثیل نکویی بیان داشته است. معنا همچون پرنده‌ای است که صورت، صِرفاً سایه‌ی آن است و تنها بی‌خردان‌اند که عاشق و دلباخته‌ی سایه می‌شوند و گمان می‌برند می‌توان با دویدن پی سایه، به پرنده رسید:

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش + می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود + می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست + بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

[مثنوی:دفتر اول]

توصیه‌ی مولانا عبور از عشق‌های صورتی است. او می‌گوید حقیقت عشق به صورت تعلق نمی‌گیرد بلکه به معنا تعلق می‌گیرد. عاشق، دلباخته‌ی شرابی است که در جام است ولی گمان می‌بَرد که دلباخته‌ی جام شده است. مستی او در واقع از باده است و نه از قدح. نشانه‌ای که بر صحت این نگاه ارایه می‌دهد جالب است:

این رها کن عشقهای صورتی + نیست بر صورت نه بر روی ستی

آنچ معشوقست صورت نیست آن + خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ای + چون برون شد جان چرایش هشته‌ای

صورتش بر جاست این سیری ز چیست + عاشقا وا جو که معشوق تو کیست

[مثنوی:دفتر دوم]

می‌گوید این خطای توست که گمان بُرده‌ای بر صورت معشوق، دلباخته‌ای؛ اگر چنین بود وقتی پرنده‌ی جان، قفس تن را ترک می گفت، همچنان عاشق آن پیکر بی‌جان باقی می‌ماندی. عشق حقیقی به معنا تعلق می‌گیرد و نه به صورت و گر چه هر صورتی سایه‌ای از پرنده‌ی معناست، اما باید پی پرنده دوید و نه سایه.

اینجا البته ذکر نکته‌ای اهمیت بسیار دارد. مولانا باور دارد که عشق به صورت می‌تواند به فرد استعداد عشق به معنا بدهد. او به تجربه‌ی عشق صورتی به سان یک دوره‌ی تمرینی  نگاه می‌کند. مرحله‌ای برای آموختن و ورزیده شدن و سپس عبور کردن. این نکته را در دیوان کبیر بیان کرده است:

غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می‌دهد

تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا

عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود

آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

غازی(جنگ‌آور) در ابتدای کار فرزند خود را با شمشیر چوبین ورزیده می‌کند و تمرین می‌دهد. بعد که ورزیده شد، شمشیر حقیقی و راستین به او می‌سپارد. عشق بر صورت و جمال‌پرستی از نگاه مولانا تمرین با شمشیر چوبی است برای ورود به معرکه‌ی عشق الهی. از همین‌روست که می‌گوید:

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست +‌ عاقبت ما را بدان سر رهبرست

[مثنوی:دفتر اول]

در این نگاه، عشق مجازی، یک تمرین موقتی است و باید از آن عبور کرد.

«المجاز قنطرة‌الحقیقه» که بر زبان عارفان بسیار رفته است متضمن همین معنا است. یعنی مجاز، پل حقیقت است. عشق مجازی، منزل نخست است و نباید محل اعتکاف دایمی باشد. پشت دریاها شهری است...

پذیرش چنین نگاهی به عشق در روزگار ما با دشواری‌هایی روبرو است و لازم است محل بازنگری و تأمل بیشتر قرار گیرد. آرش نراقی در لزوم این بازنگری گفته است: «باید در نقش سلوکی عشق رمانتیک یا عشق مَجازی مُجاز تجدیدنظر کنیم، و به جای آنکه آن را «پلی» برای رسیدن به حقیقت بدانیم، آن را «آینه‌ای» برای بازنمودن امر مقدس بدانیم. ‌وقتی که آینه دل عاشق و معشوق در برابر هم قرار می‌گیرد امر نامتناهی در میانه آنها آشکار می‌شود. ‌در اینجا عشق رمانتیک شرط لازم عشق حقیقی است، نه پلی که باید از آن گذشت و پس پشت‌اش نهاد. عشق مجازی شرطِ لازم تجربه‌ی امر مقدس است، و بنابراین نفی آن به نفی آن تجربه مقدس خواهد انجامید. یعنی عشق مجازی به خودی خود موضوعیت هم دارد.»(از گفتگوی نشریه‌ مهرنامه با آرش نراقی تحت عنوان: دستیابی به امر مقدس، ‌شماره‌ی 15، شهریور 90)

گویا در دنیای مدرن ما به نگاه امثال اوحدکرمانی که «ماه را در تشت آب» می‌دید نزدیک‌تر می‌توانیم بود تا نگاه مولانا و شمس تبریز. «همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب». انگار انسان متجدد بیشتر پذیرای این است که در تجربه‌ی عاشقانه دیگری را به مثابه‌ی آینه‌ای ببیند تا پلی برای عبور. چنانکه هوشنگ ابتهاج از تجربه‌ی عاشقانه‌اش توصیف می‌کند:

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده‌ی من

آینه در آینه شد، دیدمش و دید مرا