عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

استانبول

استانبول، آرام است. اینجا زندگی شتابی ندارد. دستپاچه نیست. به نرمی و بی هیاهو از کنارت عبور می کند و رهگذرانه، لبخندی بر لبانت می نشاند. آسمان، آبی و صاف و هوا پاکیزه و سبک است. کسی تو را با چشمهایش آزار نمی دهد و خلوت و تفردت را مخدوش نمی کند. حضور دیگران از خلوص و درخشش تنهایی ات نمی کاهد و تو در سکوتی خواستنی به ژرفنای اندوه زندگی می خزی.

هیچ تجربه گردش گرانه ای به پای دریانوردی نمی رسد. هنگامه غروب که همه چیز در هاله ای از نور و تاریکی، به اوج فریبندگی می رسند. در فضایی نیمه روشن که خیال و واقعیت در هم می آمیزند و جادویی شیرین پدید می آورند. کشتی، خرامان و نرم، سینه دریا را ارتعاش می دهد و پیش می رود و نسیمی بازیگوش، سر و صورتت را از حس بودن می آکند. چشمانت این امکان را یافته اند که از شهر و مردم، فاصله بگیرد و جنب و جوش ها و تب و تاب ها را از دور به نظاره بنشیند. برای ره یافتن به اصل چیزها، داشتن فاصله ای لازم است. فاصله ای تا زیبایی از نفس نیفتد. هنگامه غروب، دریا دریاتر است، نسیم،نسیم تر، و زیبایی بشکوه تر.

در کلاس نشسته ام و حجم ملال آور واژه های بی بهره از رطوبت دریا، روحم را پیر می کنند. واژه هایی که طعم نسیم و بوی دریا ندارند، هیچ پرنده ای را جذبه ی پرواز نمی بخشند. آواز آبی دریاست که پرندگان را به هم ترانگی خیال آمیز فرا می خواند.

نگریستن. نگریستن و به تماشا نشستن. گوش سپردن و سرشار شدن. چه تجربه ی شعف ناکی...

من در استانبول گمشده ای دارم انگار. پی کسی هستم شاید. چشمها و چهره ها را در جستجوی آن لطیفه ی رازآمیز می کاوم. روح بازیگوش و معماگون من، چیزی مجهول می جوید. چیزی شاید از جنس آب و آینه، از تبار چشمه و چراغ، از تیره ی نسیم و دریا.


14 شهریور 94