«خواب، رؤیای فراموشیهاست.
خواب را دریابیم،
که در آن دولت خاموشیهاست»
خواب. خواب نوشین. یکی از گواراترین تجربههای این روزهای من است. نه بهتر بگویم: گواراترین تجربهی من. تجربهای که در آن هستی و نیستی در هم آمیختهاند. رگهای از بودن با لایهای از نبودن عجین میشود. هم شیرینی وجود و هم گوارایی عدم. صبح که چشمانم را باز میکنم با خود واگویه میکنم وای، باز هم شروع شد...
موقع خواب که میرسد، انگار چیزی تو را در خود فرو میمکد. چیزی از جنس سکون و سکوت و شراب. چه تجربهی دلاویزی. اگر تنت آنقدر خسته نباشد که خوابت نبرد یا شرایط مکانی و وضعیت صوتی و روشنایی به گونهای نباشد که اسباب آزار شود، به خواب رفتن، مثل بازگشتن به آغوش مادر است.
گاهی با خودم میگویم کاش مرگ هم به نرمی و مهربانی یک خواب شیرین میآمد. کاش مرگ هم شبیه یک خواب بود. اما یک خواب ابدی. کاش مرگ هم نرم نرمک میآمد، نرمنرمک هشیاری و آگاهیات را کاهش میداد و تو را بیهیچ درد و رنجی در خود فرو میمکید. مثل درختی که در مهی غلیظ ناپدید میشود. و انقدر این فرآیند به تدریج و به نرمی روی میداد که اصلا متوجه نمیشدی کی مرگ به سراغت آمده. همچنان که متوجه نمیشویم کی خوابمان بُرده. خواب، چنان دزدانه در جان و تن ما میخزد که نمیتوانیم زمان دقیقاش را مشخص کنیم.
آری، فاش بگویم، صبح که بیدار میشوم دوست دارم خودم را خستگی بدهم، انتظار اینکه در پایان روز و بر اثر خستگی، خوابی شیرین مرا میرباید، زندگی را برایم تحملپذیر میکند. قاعدتاً میخوابیم تا بیداریمان پرنشاط باشد، اما من دوست دارم بیداری را، چرا که اگر نباشد خوابی شیرین و دلاویز، ممکن نخواهد بود.
اما در میان خوابها، به نظر من، آنگونه خوابی از همه شیرینتر است که تو اندک آگاهیای هم داری که به خواب رفتهای. یا گهگاهی، در میانهی خواب، نیمههُشیاری نرمی پیدا میکنی که در خوابی ژرف فرو رفتهای. وگر نه چگونه شیرینی خواب را دریابی.
«به یاد داشته باش
دومین چیز برتر
در این دنیا
خواب آسوده شبانه است
و برترین:
مرگ آرام.
در این بین
قبض گاز را
به موقع
بپردازید
و
با زنان
زمان قاعدگیشان
جر و بحث نکنید.»[چارلز بوکفسکی]