عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده‌رنگ

وای خدای من. چه حُزن تمام‌ناشدنی‌ای دارد این زن. چه سرمای سهمناکی. چه عریانی بی‌باکانه‌ای. با این واژه‌ها و لحن محزون و نومید، چه با جان یخ‌بسته‌ی آدم می‌کند:

«و من به جفت‌گیری گلها می‌اندیشم

در آستانه‌ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه‌ها

و اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت»

تعبیر «اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ» انگار تجربه‌ی زیسته‌ی من است. کلمه کلمه‌اش را می‌فهمم و در می‌یابم. وقتی «گردش حُزن‌آلودی در باغ خاطره‌ها» کنی، در «غروبی بارور شده از دانش سکوت»، تماشای «اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده‌رنگ» چه طعمی دارد؟