دستم به هر ستاره که میخواست میرسید
نه از فراز بام
که از پای بوتهها
میشد ترا در آینهی هر ستاره دید!» (فریدون مشیری)
کلبهای داشته باشی از کاهگِل. فانوسی خوشافروز و کتابخانهای چوبی و کوچک. دیوان حافظ، کلیات سعدی، دیوان اقبال لاهوری، گزیده غزلیات شمس، هشت کتاب سهراب، دیوان فروغ، اشعار شاملو، رباعیات خیام، چشمهی روشن، با کاروان حله و چند کتاب دلانهی دیگر، کنار بالینت باشند. هر وقت تورقی کنی و دهانت را به چکامه و غزلی مطرّا، مترنم داری. کتاب، یار مهربان است... یاری همیشه مهربان...
آدم هر چه سناش که میگذرد کمتر حوصله و رغبت اختلاط و معاشرت با مردم را دارد. در این وضع و حال، هیچ چیز بهتر از فرصتی فارغ و شبی روشن و تنی سالم و دسترسی به چند کتاب خوشخوان و مجذوبکننده نیست. در شبی "آن چنان زلال که میشد ستاره چید"، دست دراز کنی و کتاب "جایی دیگرِ" گلی ترقی را برداری، ورق بزنی و بروی صفحات آخر یکی از داستانها و برای چندمین بار، فرازهای پایانی آن را چون شربت گوارایی سر بکشی